رزفایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

رزفایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود تحقیق مصاحبه سمیرا مخملباف

اختصاصی از رزفایل دانلود تحقیق مصاحبه سمیرا مخملباف دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 9

 

دین ویکند

3

آوریل 2004

فراتر از کلام

سالی وینسنت

سمیرا مخملباف شب گذشته خوب نخوابید. من هم خوب نخوابیدم. ما در مورد چیزهای مختلفی فکر می کردیم. تا ساعت چهار صبح من معمای کیهان را حل کرده بودم، ولی اثر شعف انگیز آن تا ساعت 5:15 از بین رفته بود، ولی سمیرا که مثل همیشه باهوش و حواسش جمع است، تمام شب را به فکر کردن گذراند و عاقبت به این نتیجه رسید که زندگی خیلی، خیلی، خیلی، خیلی دشوار است ولی رویهمرفته او آن را به همین صورت دوست دارد. و اکنون خوشحال از کشفی که کرده است، خیال دارد زندگی را برای خود تا حد امکان دشوار سازد با این فکر که هر چه آسان به دست آید، ارزش نگه داشتن ندارد. به نظر می رسد یکی از ما دو نفر شب بیخواب خود را به بطالت نگذرانده است.او بارها به من گفت: "من تنها یک فیلمساز 24 ساله ایرانی هستم." شهرت او چنان خیره کننده است (فیلم او که قرار است به زودی در لندن به نمایش درآید، قبلاً جوایزی در جشنواره کن و جشنواره بین المللی فیلم هند برده است) که به سادگی می توان فراموش کرد این موجود ریز نقش سبک وزن، نمی تواند سرچشمه تمام دانایی و یک نابغه سینما که از یک سیاره بیگانه آمده است باشد.نه، او تنها دختر محسن مخملباف، کارگردان پرآوازه ایرانی، است که پا جای پای پدر گذاشته است و با ساختن سه فیلم بلند شهرتی به هم زده است.فیلمهای او به صورتی استثنایی زیبا و تکان دهنده است و به سبک ایرانی ساخته شده که تا حدود زیادی وامدار سنت شرقی تئاتر سایه است؛ سنتی که هر چند به صورت فریبنده ای از نظر یک غربی ممکن است ساده باشد، شیوه خاص خود را برای باقی ماندن در ذهن همانند یک معمای حل نشده دارد. بنابراین فراموش کنید که او 24 سال دارد و منتظر باشید تا تمام رازهای نهانی شما را رمزگشایی کند.چیز دیگری که او برای گفتن به ما دارد این است که زبان انگلیسی را خوب بلد نیست. بنابراین مردی را همراه خود دارد که هر وقت لازم باشد مطالب را ترجمه می کند (آن مرد هم مانند مادرخوانده و خواهر کوچکترش فیلمساز است). او به من توصیه کرد: "از کلمات ساده استفاده کنید. او از استعاره و کنایه چیزی نمی داند. از نماد استفاده کنید. او نمادها را می شناسد."بنابراین ما در مورد نماد کفشها صحبت کردیم، یک جفت کفش فرسوده سفید رنگ از چرم براق با قوسهایی در بالا و پاشنه های ضخیم که توسط قهرمان زن فیلم جدید سمیرا، پنج عصر، پوشیده می شود. این فیلم داستان زنی در افغانستان بعد از سقوط طالبان است که مدارس آن افتتاح شده اند: او برقع را (زمانی که کسی نمی بیند) از چهره خود کنار می زند، همان کفشهای بااهمیت را به پا می کند و با قصد دانستن این که چگونه می تواند رئیس جمهور افغانستان شود، پا به کلاس درس می گذارد. برای تحقیق در مورد فیلم، سمیرا به افغانستان رفت تا با واقعیت آنجا بر خلاف آنچه که در روزنامه ها نشان داده می شود یا پیروزیای که در فیلم رمبو 3 به دست می آید، آشنا شود. او کفشها را در مغازه ای در کابل دید و آنها را خرید چون هم آن کفشها را دوست داشت و هم آنچه را که آن کفشها ممکن بود در مورد زنی که آنها را می پوشد بگویند. او قرار است با این کفش‌ها اولین قدم‌ها را به سوی آزادی بردارد آن هم در کشوری که وقتی مردی تصادفاً چشمش به چهره زنی می افتد، مانند یک آدم آهنی روی خود را به سوی نزدیکترین دیوار برمی گرداند و مانند کودکی که کار بدی کرده باشد در همان حال باقی می ماند و از خداوند با تضرع می خواهد که گناه او را ببخشد. مرد متعصب دیگری اعتقاد پایه ای آن جامعه را به این شکل بیان می کند که "مردها قیم زنها هستند، چون خداوند برخی را ارجح بر سایرین خلق کرده است"؛ و مرد دیگری جملهای را می خواند که "اگر می ترسید زنها از اطاعت شما سر باز زنند، آنها را نصیحت کنید و با آنها همخوابه نشوید و آنها را تنبیه کنید." دو پیرمرد شکوه کنان به یکدیگر میگویند: "شهر پر از کفر است؛ زنها دیگر روی خود را نمی پوشانند."سمیرا می گوید: "می بینید! کفشها تنها قدم اول هستند." دوست مترجم او می گوید: "نوعی خودنمایی"، و سمیرا اعتراض کنان فریاد می زند: "نه، نه، نه. این نوعی خودنمایی نیست که بخواهد نشان دهد شما زن هستید. هدف این است که شما چهره ای داشته باشید که بتوانید بدون وحشت به جهان نشان دهید، برای این که بتوانید کمی اعتماد به وجود خود داشته باشید!" سمیرا زمانی که من در مورد هنرپیشه اش صحبت میکنم باز هم ناراحت می شود: چون او هنرپیشه نبود. شاید الان باشد، ولی آن زمان تنها یک زن معمولی بیوه بود که دو بچه داشت و موافقت کرد که در این کار شرکت کند و چیزی از وجود خود را وارد ماجرای سمیرا کند. همان کاری که دیگران انجام دادند. اینها افراد واقعی هستند که خود را بیان می کنند. سمیرا هیچ وقت از هنرپیشه استفاده نکرده است جز یک مورد که او هم نقش کوچکی بازی کرد. او با صمیمیت می خندد تا نشان دهد که از دست شما دلخور نیست.سمیرا در مورد روش کار خود توضیح می دهد. بعد از تصمیم گرفتن در مورد ساختن فیلمی در رابطه با کشوری که قرار است به یک دمکراسی تبدیل شود، او می داند که باید تشریح کند که دمکراسی چیست و چگونه مستقر می شود. بانوی اول او (که یک زن عادی است) از همه می پرسد که چگونه رئیس جمهورهای کشورهای دیگر رأی دهندگان را متقاعد می کنند که به آنها رأی دهند. او می خواهد بداند که مبارزه انتخاباتی خود را چگونه باید به پیش ببرد. یک روز زمانی که آنها مشغول فیلم برداری بودند سربازی در حالی که اسلحه اش را در دست داشت، مشغول تماشای آنها بود. سمیرا به طرف او رفت و به او سلام کرد و صبح به خیر گفت. سپس گفتگوی کوتاهی بین او که انگلیسی حرف می زد و سربازی که فرانسه صحبت می کرد درگرفت. او چنین به خاطر می آورد: "برای من خیلی رؤیایی و خیلی عجیب بود، منظورم صحبت کردن با سربازی که می توانست در خیابان شانزه لیزه باشد و از خود می پرسیدم آیا او می داند که کجاست؟ آیا می داند که چرا اینجاست؟" سپس از سرباز پرسید که آیا دوست دارد در فیلم او باشد و او پاسخ داد که خیلی دوست دارد چون علاقه زیادی به سینما دارد. سمیرا می گوید: "من نمی خواستم نادانی او را به رخش بکشم. نمی دانستم که او قادر به پاسخ دادن به پرسشها نخواهد بود. من از او می خواستم که صرفاً خودش باشد و او از این نظر خیلی خوشحال بود."هنگامی که آن صحنه فیلم برداری شد کوتاه بود و کاملاً به یاد ماندنی. قهرمان زن ما به طرف سرباز می رود در حالی که کفشهای بااهمیت اش را به پا دارد و با کمال معصومیت سؤالات فراوانی از این تجسم دمکراسی می پرسد. سرباز نام رئیس جمهور فرانسه را میداند ولی نمی داند چرا مردم به او رأی دادند یا این که نمیداند او سمبل چه چیزی است. او صرفاً بدون این که قادر باشد حرفی بزند همانجا خشکش زد. سرباز گفت: "من نمی توانم چیزی بگویم. من سربازم و کاری به سیاست ندارم." آن لحظه فراموش نشدنی بود. من گفتم: "عجب، وقتی آن اتفاق افتاد، می توانستی شانس خود را باور کنی؟" "شانس!" و تکرار کرد: "شانس؟ نه، نه، نه. سرباز داشت واقعیت را می گفت، این موضوع چه ربطی به شانس دارد؟ اصلاً خنده دار نیست. این کار که بازی نیست. این افراد با اسلحه های خود به این کشور آمده اند تا دمکراسی را به ارمغان آورند و با این حال وقتی از آنها می خواهی دمکراسی را تشریح کنند، چیزی نمی دانند." برای سمیرا نکته مهم این است که چنین حقایقی به عنوان واقعیتهای پیش پا افتاده زندگی به چشم میخورند. او نمی خواست سرباز فرانسوی را سپربلا کند، فقط داشت به حرفهای او گوش می کرد. سمیرا از زمانی که دختر بچه کوچکی بود، پدرش را در حال فیلمسازی دیده بود و گاهی اوقات در فیلمهای او بازی می کرد. وقتی 12 ساله بود مادرش مرد. او در سن 18 سالگی اولین فیلم خود را با دوربین اجارهای پدر ساخت. او قصد داشت داستان غم انگیز یک زوج ایرانی را بازگو کند که به دلیل سهل انگاری در مورد دو دختر خردسال خود به مقامات تأمین اجتماعی معرفی شده بودند. بعد از ملاقات با این خانواده بدبخت، او تماشا کرد، صبر کرد و گوش داد. به نظر او، ساده ترین کار این بود که پدر خانواده را که دو دخترش را در منزل زندانی کرده و ارتباط آنها را با اجتماع قطع و به این ترتیب باعث عقب ماندگی رشد ذهنی و بدنی آنها شده بود، به عنوان گناهکار معرفی کند. ولی او با خود استدلال کرد که این یعنی دمکراسی. آن مرد نقطه نظر خاص خود را داشت. او فرد شروری نبود. او نباید محکوم می شد. در این اولین فیلم فوق العاده او به نام سیب، شما به شیوه ای عالی در مقابل تقدیرگرایی یک تمدن 5000 ساله قرار می گیرید. به پدر گفته می شود که اخلاقیات جدیدی حاکم است که بر اساس آن کودکان یتیم و کودکان افراد نابینا و فقیر مانند زن او و خودش حق تحصیل کردن و داشتن جایی در دنیا را دارند: مرد از ورای عینک ته استکانیش به فضای مقابل خیره شده و می گوید: "اگر خورشید صبح آدم را گرم نکند، آفتاب عصر گرم نمی کند."سمیرا انگشتانش را روی شقیقه اش قرار می دهد و به خاطر می آورد که شش سال قبل زمانی که در حال ساختن فیلم سیب بود و انتظار داشت وقایع خاصی اتفاق بیافتد، اجازه می داد که واقعیت راهنمای او باشد. "شما صبر کنید، صبر کنید، و گوش کنید و قضاوت نکنید و آن موقع است که اتفاقی می افتد که شما را وادار به فکر کردن می کند. بله، من هرگز فکر نمی کردم به این خوبی باشد." او روزی را به خاطر می آورد که یک مددکار اجتماعی، آینه ای را برای آن دو دختر بچه آورد، چیزی که آنها هرگز ندیده بودند و این که آنها چگونه برای اولین بار خودشان را تماشا می کردند. این که چگونه مادر کورشان که همیشه خود را از انظار مخفی می کرد جلو آمد و برای کسری از ثانیه به آینه نگاه کرد. سمیرا می گوید: سمیرا می گوید: "انتظار چنین چیزی را نداشتم. دوست داشتم گریه کنم." و در حالی که به شقیقه خود می زند، معمای زیر را طرح می کند: "هنگامی که به چیزی فکر می کنم که برای من مهم است، در می یابم وقتی آن را با صدای بلند به زبان می آورم، دیگر آنقدر مهم نیست. اصلاً اهمیتی ندارد. اگر مسائل مهم خود را با کلمات بیان کنم، می توان گفت که آن‌ها را ضایع کرده¬ام." سپس مدتی ساکت بودیم تا این که احساس کردم باید در مورد تحصیلات او هم پرسش‌هایی را مطرح کنم. همانطور که پیش بینی می کردم او دانش آموز خوبی بوده است؛ همیشه نمره آ می گرفته و در تمام درس‌ها از 10 نمره، 10 نمره می گرفته است تا این که یک روز تصمیم گرفت به این موضوع پایان دهد. در سن 15 سالگی دیگر حوصله اش از دست معلم‌های مدرسه سررفته بود. او می گوید: "من رفتار آن‌ها را دوست نداشتم. آن‌ها هیچ‌وقت اجازه نمی دهند آدم سؤالی بپرسد. هیچ وقت اجازه نمی دهند کسی با حرف‌هایی که می زنند، مخالفت کند. آن‌ها می گویند این یک حقیقت است، باید آن را بپذیرید و تکرار کنید تا بهترین نمره به شما داده شود. شبیه غذا خوردن اجباری است. آن‌ها باور دارند و می خواهند شما هم باور کنید که همه چیز در دنیا کشف شده است، همه چیز معلوم شده است، و این شیوه ای است که شما باید فکر کنید و این آن چیزی است که باید بدانید. همیشه پرسشی وجود دارد که جواب آن قبل از خودش می آید؛ آن پرسش همیشه یک پاسخ صحیح دارد و هیچ پاسخ دیگری صحیح نیست." سال گذشته از سمیرا مخملباف دعوت شد تا نوشتن بخش کوچکی از سناریوهایی را که جمعی از کارگردانان بین المللی سینما به یادبود وقایع 11 سپتامبر می نوشتند، به عهده بگیرد. سناریوی او؛ به نام خدا، ساختن و تخریب؛ در یک اردوگاه دورافتاده پناهندگان در مرز افغانستان اتفاق می افتد که در آن ساکنین سعی می کنند نوعی دیوار آجری برای در امان ماندن از بمب‌های نجات دهندگانشان بسازند. کودکان با خوشحالی در میان خاک‌ها بازی می کنند. سپس معلم مدرسه می آید، دانش آموزان را صدا می کند و به آن‌ها قول می دهد که به همه کتاب بدهد. زمانی که جمعی از کودکان سرزنده پنج، شش، و هفت ساله را گرد خود جمع می کند، شروع به تدریس می کند. او می گوید: "اکنون اتفاق بزرگی در دنیا افتاده است. آیا کسی می داند چه اتفاقی افتاده است؟" دانش آموزان دوست دارند طوری حرف بزنند که معلم راضی شود. یکی از آن‌ها می گوید: "مردی داخل چاه افتاد و مرد. دو نفر دیگر هم داخل چاه افتادند و پای یکی از آن‌ها شکست." معلم می گوید: "نه. خیلی بزرگتر از آن است." دختر بچه ای تعبیری برگرفته از کتاب آسمانی ارائه می دهد و می گوید حتماً سیل از آسمان باریده است، و یکی دیگر از بچه ها می گوید که خاله اش را در افغانستان تا گردن در خاک کرده‌اند و بعد او را سنگسار کرده‌اند؛ ولی معلم هیچ کدام را به عنوان اتفاق بزرگ جهانی قبول نمی کند. معلم می گوید: "نه، اتفاق بسیار بزرگی افتاده است که ممکن است باعث شروع جنگ جهانی سوم شود." او در مورد عظمت آن چه که هنگام برخورد هواپیما به یک برج رخ می‌دهد برای کودکان توضیح می‌دهد. او سعی می کند غم و اندوه ناشی از زنگ زدن یک گوشی تلفن همراه زیر آوارهای منهتن را توضیح دهد. او از بچه ها می خواهد 60 ثانیه به احترام در گذشتگان سکوت کنند تا بتوانند به حرف معلم گوش کنند و در مورد مردمی که طی آن واقعه مهم در شهر نیویورک جان خود را از دست داده اند فکر کنند. کودکان درحالی که حوصله اشان از دست معلم سررفته است، با شادمانی و شیطنت با هم پچ پج می کنند. یک پسربچه به دوستش می گوید: "خدا بشکن می زند و مردم می میرند." خدا آنقدر دیوانه نیست که مردم را بکشد." "خدا هواپیما ندارد." "خدا مردم را خلق می کند." "پس چرا افراد پیر را نگه نمی دارد؟" "خدا خداست و هر کار دلش بخواهد می کند." معلم تصمیم می گیرد بچه ها را به خاطر سر و صدا تنبیه کند و آن‌ها را به بیرون می برد تا درحالی که لب‌هایشان را می گزند به دودکش آجری نگاه کنند. [دودکشی که شبیه‌ترین چیز به برج‌های جهانی در این ویرانه است.] آن‌ها همانطور که با هم پچ پچ می‌کنند به دودکش نگاه می کنند. معلم به هر دانش آموزی که ممکن است گوش کند می گوید: "سه میلیون پناهجوی افغان در ایران زندگی می کنند. هر اتفاقی برای آن‌ها بیافتد برای شما هم می افتد." دو سال پیش در سن 20 سالگی، سمیرا فیلم تخته سیاه را ساخت که در اروپا خیلی شناخته شده است. این فیلم که در کردستان، منطقه ای در مرز ایران و عراق، ساخته شده است داستان جمعیت گم شده و سرگردان دیگری است. «تمدن» تا به آن اندازه آن‌ها را تحت تأثیر قرار داده است که مردان جوان متقاعد شده اند معلم بودن بهتر از اشتغال به کارهای روستایی است که نیاکانشان انجام می داده اند و سرنوشتشان این است که در یک پس زمینه بایر و جنگ زده در حالی که تخته سیاه‌شان را به پشت بسته‌اند، سرگردان باشند و به دنبال شاگردانی باشند که بتوانند به آن‌ها عجایب جدول ضرب را در عوض یک قرص نان آموزش دهند. یکی از آن‌ها از گروه کنار می گیرد تا با پناهندگان خسته درآمیزد و دوست دارد بداند چه چیز از وطن آن‌ها باقی مانده است. چیزی که باعث افزایش ارزش فیلم می‌شود، این است که دائماً در صدد توصیف خستگی ناپذیری است؛ این که مردم چگونه می توانند ادامه دهند آن هم زمانی که مانند بی خانمان‌های بکت به جایی رسیده اند که ظاهراً دیگر قادر به ادامه راه نیستند. و این که چگونه مردی قالب 2000 ساله حمل تخته سیاه را شکست تا یک تکه از آن را بشکند و به عنوان آتل برای بستن پای شکسته کودکی استفاده کند و هنگامی که رگبار گلـوله ها در حال پرواز است زیر آن پنهان شود. او پی می برد آموزش همه آن چیزی نیست که امروزه است. هنگامی که همه چیز از دست رفته است و آدم به آخر خط می‌رسد، گفتن یک دروغ مصلحت آمیز خیلی بهتر از اصرار بر این مطلب است که دو دو تا چهار تا.


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق مصاحبه سمیرا مخملباف

عکس نام سه بعدی سمیرا

اختصاصی از رزفایل عکس نام سه بعدی سمیرا دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

عکس نام سه بعدی سمیرا


عکس نام سه بعدی سمیرا

عکس نام سه بعدی سمیرا

 

 به علت کپی برداری های غیر مجاز مجبور هستیم این طرح نام گرافیکی را با لوگو و کیفیت کم قرار دهیم ، اما میتوانید این طرح را بدون لوگو و کیفیت عالی خریداری کنید

 


بعد از خرید موفق این نام گرافیکی ، آن را بدون لوگو و کیفیت عالی با فرمت JPG و در سایز 2000 در 2000 پیکسل و در یک فایل زیپ در اختیار شما قرار خواهد گرفت

 

 

 

عزیزانی که از این طرح گرافیکی نام پروفایل خوششان آمد و اسم آنها در این طرح وجود ندارد از روش های زیر برای ارتباط با طراح استفاده کنند و درخواست دهند تا ساخته شود :

1- آدرس ایمیل :

shop.eshqam@gmail.com

2- در کانال تلگرامی ما عضوشید :

https://telegram.me/texgraph_ir

3- آیدی طراح در تلگرام جهت سفارش :

https://telegram.me/y_ali_reza

4- از طریق فرم پشتیبانی آنلاین درخواست دهید


دانلود با لینک مستقیم


عکس نام سه بعدی سمیرا