رزفایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

رزفایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله فلسفه دین و فلسفه علم دین

اختصاصی از رزفایل دانلود مقاله فلسفه دین و فلسفه علم دین دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

فلسفه هر علمى تابع آن علم و متفرع بر آن علم است. یعنى تا خود علم پدید نیاید، نوبت‏به پدید آمدن فلسفه آن علم نمى‏رسد. به عبارت دیگر، هر علمى معرفت درجه اول و فلسفه آن علم، معرفت درجه دوم است.
علم فقه و علم کلام و علم تفسیر و علم تاریخ اسلامى - با همه شعب آن - نیاز به فلسفه علم دارند و همان‏طورى که خود این علوم تدوین و تکمیل شده‏اند، فلسفه آنها هم باید تدوین و تکمیل شود. علوم بالقوه اسلامى هم باید از قوه به فعل بیایند و در مسیر تدوین و تکمیل قرار گیرند و آنگاه که حدود و ثغور آنها مشخص شود و به درجه پختگى نائل شوند، نیاز به فلسفه علم پیدا مى‏کنند.
نگارنده معتقد است که ما فلسفه اسلامى داریم. فلسفه اسلامى از خود متون معتبر اسلامى مایه مى‏گیرد. قطعا متون معتبر اسلامى معارف عمیق عقلى مطرح کرده‏اند. مسائل ما بعدالطبیعه و الهیات، در قرآن و نهج‏البلاغه و کتب حدیث، فراوان است. مخصوصا مسائل الهیات بالمعنى‏الاخص که غایت و نتیجه مسائل الهیات بالمعنى‏الاعم است. متکفران اسلامى و علماى برجسته وظیفه دارند مسائل الهیات بالمعنى‏الاخص قرآن و احادیث معتبر را دقیقا شناسائى کنند و آنها را با الهیات بالمعنى‏الاعم ارتباط و پیوند دهند. اینجاست که فلسفه اسلامى در هر دو قسمت الهیات بالمعنى الاعم و الهیات بالمعنى الاخص، تحقق پیدا مى‏کند.
نمى‏خواهم بگویم: تاکنون در این زمینه هیچ‏کارى صورت نگرفته است. کتب فلسفى فلاسفه مشائى و اشراقى و حکمت متعالیه، همه در همین مسیر گام زده‏اند. همه اندیشمندان حوزه‏هاى مشاء و اشراق و حکمت متعالیه، سعى کرده‏اند در الهیات بالمعى‏الاخص سخن اسلام را بگویند. تلاش همه آنها این بوده است که الهیات بالمعنى‏الاخص اسلام را بر الهیات بالمعنى‏الاعم، مبتنى سازند.
مباحث وحدت یا کثرت وجود، تشکیک وجود یا ماهیت، اصالت وجود یا ماهیت، جعل وجود یا ماهیت، حدوث و قدم، تقدم و تاخر، قوه و فعل، علیت و معلولیت، ذهنیت و خارجیت، همه از مباحث زیربنائى مسائل مربوط به الهیات بالمعنى‏الاخص، محسوب مى‏شوند.
فیلسوف اسلامى با متکلم اسلامى فرق دارد. هرچند فیلسوف شیعى با متکلم شیعى فرقى ندارد. فیلسوف اسلامى تابع عقل و منطق و برهان است و هرگز متعبد به ظواهر الفاظ نمى‏شود و جز در برابر نصوص قطعى و مسلم، سر تسلیم فرو نمى‏آورد. ولى متکلم اسلامى تابع ظواهر الفاظ است. آن هم ظهورى که به حوزه عرفى خود او مربوط مى‏شود. و به همین جهت است که با توجه به آیه کریمه «الرحمن على العرش استوى‏» (2) . معتقد مى‏شود که خداوند، موجودى مجسم است و بر کرسى مى‏نشیند.
فیلسوف اسلامى جمود بر این ظواهر ندارد، بلکه از تاویل هم مى‏پرهیزد. او معتقد است که الفاظ، معانى گسترده‏اى دارند. معناى عرش و استواء را نباید در محدوده ماده و مادیات محصور کرد تا نیاز به تاویل یا جمود بر ظاهر پیدا شود. همچنان که معناى «ید» هم در عضو بدنى محدود و محصور نمى‏شود و بنابراین، نه لازم است که خدا را موجودى مجسم و داراى ست و پا بدانیم و نه نیازى به تاویل و گریز از حقیقت‏به مجاز داریم (3) .
«ید» مظهر قدرت و تخت و عرش مظهر فرمانروائى و استواء، استیلاء است و بنابراین، بدون این که نیاز باشد که قائل به تجسم خداوند شویم و بدون این که محتاج به تاویل و حمل بر معناى مجازى باشیم، مى‏توانیم آیات را فهم کنیم و پایه‏هاى الهیات بالمعنى‏الاعم و الهیات بالمعنى‏الاخص را استوار سازیم.
با توجه به بیان فوق، نه تنها نیاز به فلسفه علم فقه و فلسفه علم کلام اسلامى و فلسفه علم تفسیر و فلسفه علم اخلاق اسلامى و فلسفه علم تاریخ یا تواریخ اسلامى داریم که به فلسفه اسلامى هم محتاجیم. اینک نخست‏به تعریف کلام، سپس به تعریف فلسفه علم مى‏پردازیم.
تعریف کلام
علم کلام، علمى است که با التزام به کتاب و سنت و با اعتماد به قرآن و احادیث معتبر، به دفاع عقلانى از دین مى‏پردازد. متکلم واقعى کسى است که دین را در همه ابعاد و در جانب اصول و فروع، فهم کرده باشد و بتواند به تبیین صحیح و دقیق تمام معارف دینى بپردازد و سنگربانى باشد که به همه شبهات و اشکالاتى که بر اذهان هجوم مى‏آورد، پاسخ گوید.
لازم نیست که متکلم اسلامى، متکلم مطلق باشد، بلکه مى‏تواند متکلم متجزى باشد. به عبارت دیگر: کلام هم مى‏تواند به رشته‏هاى تخصصى مختلفى تقسیم شود. چه مانعى دارد که برخى از متکلمین، تخصص در اصول و برخى تخصص در فروع دین داشته باشند و بتوانند هرکدام پاسخگوى اشکالات وارده بر حوزه تخصصى خودشان باشند. گاهى شبهات، جنبه تاریخى دارد و گاهى شبهات، جنبه علمى دارد و گاهى جنبه ادبى و بلاغى و گاهى جامعه‏شناسانه و روانشناسانه یا روانکاوانه است. گاهى فلسفى و گاهى غیر فلسفى است. بسى دشوار است که یک نفر به تنهائى بتواند پاسخگوى همه شبهات مختلف و حلال همه مشکلات گوناگون و مدافع همه تهاجمات متنوع باشد. تهاجمات، گاهى نظامى و گاهى اقتصادى و گاهى فرهنگى است. تهاجمات نظامى را نظامیان و تهاجمات اقتصادى را برنامه‏ریزان سیاست و اقتصاد و تهاجمات فرهنگى را هم سیاستگزاران و هم متکلمان پاسخ مى‏گویند. بنابراین، پرواضح است که براى دفع همه تهاجمات به یک طیف وسیع از افراد متخصص و متبحر نیاز است. هرگز نباید انتظار داشت که شخص واحد از عهده دفع همه تهاجمات برآید.
خواجه طوسى (ره) از قهرمانان بزرگ کلام و فلسفه و ریاضیات و هندسه و نجوم است. ولى نقل شده که او فرموده است: در مقام بحث و مناظره و جدال، در مقابل اشخاص آگاه به فنون مختلف، غالب و در مقابل اشخاص متبحر و متخصص در فن واحد، مغلوب شدم (4) . با این که او را استاد البشر و عقل حادى عشر و از اجله علماى جامع ایران خوانده‏اند (5) .
برخى از بزرگان تعریف کلام و فلسفه را یکى کرده‏اند. بلکه موضوع آنها را هم یکى دانسته‏اند. یعنى از نظر آنها کلام و فلسفه هر دو درباره عوارض ذاتى «موجود بما هو موجود» گفتگو مى‏کنند.
بنابراین، سئوالى مطرح مى‏شود و آن این که بنابراین که تمایز علوم به تمایز موضوعات باشد، چه فرقى میان کلام و فلسفه است؟
براى پاسخ به این سؤال و به منظور حفظ تمایز میان کلام و فلسفه، قید «على نهج‏الاسلام‏» را بر تعریف علم کلام افزوده‏اند.
لاهیجى مى‏گوید:
«از آنجا که تمایز علوم به تمایز موضوعات است، موجود را در تعریف کلام مقید کرده‏اند به این که: متعلق به مباحث جارى بر طبق قانون اسلام باشد» (6) .
به نظر او کلام با این اعتبار، جنبه برهانى را از دست مى‏دهد و جنبه جدلى به خود مى‏گیرد. بهتر این بود که مردم بر حسب تفاوت عقول و ادراکات خود به حقایق دینى ایمان مى‏آوردند و چون و چرا نمى‏کردند. اما اکنون که چون و چراها رواج یافته، واجب است که به مقتضاى عقول صریحه و آراء صحیحه روى آورند و استدلالات و براهین را بر مقدمات قطعى و عقلى صرف، مبتنى سازند و از حضیض تقلید به قله تحصیل روى آورند. هرچند این کار، منتهى به ترک ظواهر و طرد متبادر گردد; چرا که عقل در اعتقادات، مستقل و در فروع دین، غیر مستقل است. بنابراین، اعتماد به دلایل کلامى - از حیث این که کلامى است - کافى در تحصیل عقاید دینى نیست، بلکه فایده آن، حفظ عقاید است‏به‏طور اجمال براى عقولى که در راه رسیدن به یقین تفصیلى و تحقیق تحصیلى، قصور دارند (7) .
مانعى نیست که کلام، همچنان به شیوه «على نهج‏الاسلام‏» پیش رود، ولى خود را اسیر ظواهر الفاظ نسازد و مقتضاى عقل صریح را همواره در مد نظر قرار دهد و تمایز خود را از فلسفه حفظ کند. در این صورت، با فلسفه اسلامى - به معنایى که گفتیم - یکى مى‏شود. منتهى کلام اسلامى با التزام به کتاب و سنت‏به دفاع عقلانى از دین مى‏پردازد، ولى هدف فلسفه دفاع از دین نیست، بلکه هدف آن، کشف حقیقت است و به همین لحاظ است که فلسفه هرگاه به هدف خود برسد، مى‏تواند بهترین خادم دین باشد. خادمى که هم از مخدوم خود کمک مى‏گیرد و هم به او کمک مى‏رساند.
بدیهى است که دایره کلام وسیعتر از دایره فلسفه است. کلام، مدافع دین است و به همین جهت است که از بسیارى از علوم، استفاده مى‏کند. فلسفه هم در خدمت کلام قرار مى‏گیرد. چنانکه علوم طبیعى و ریاضى و بسیارى از علوم انسانى به استخدام کلام در مى‏آیند. کلام، علم دفاع است. این علم ناگزیر است که از بسیارى از علوم دیگر استفاده کند.
بنابراین، بهتر است گفته شود که کلام موضوع معینى ندارد، بلکه یک سلسله قضایائى که در اثبات عقاید دینى و دفع شبهات و اشکال، مفید و مؤثرند، کنارهم قرار مى‏گیرند و علم کلام را به وجود مى‏آورند.
مرحوم استاد مطهرى معتقد بوده است که وظیفه کلام، دفاع از اسلام و بیان یک سلسله تاییدات براى اصول و فروع اسلام بوده است. ولى امروز باید متکلم به مسائل و موضوعات زیر توجه کند:
1- فلسفه دین.
2- وحى و الهام از نظر علوم روانى جدید.
3- بررسى مجدد ادله توحید با توجه به ایرادات و شبهات جدید.
4- بحث امامت و رهبرى از جنبه اجتماعى با توجه به مسائل مهم مدیریت و رهبرى.
5- مسائل خاص پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله و شبهاتى که در این زمینه مطرح است.
6- فلسفه تاریخ.
7- فلسفه اخلاق.
8- اقتصاد اسلامى.
9- فلسفه اجتماع از نظر تطبیقى و بیان اصول اجتماعى و جامعه ایده‏آل اسلام (8) .

 


تعریف فلسفه علم دین
همان‏طورى که دانستیم هر یک از علوم فلسفه‏اى دارد. براى هر یک از علوم دینى فلسفه‏اى است. فلسفه علم، معرفت درجه دوم و خود علم، معرفت درجه اول است.
فلسفه علم دین - به معناى اخص کلمه یعنى دین اسلام - عبارت است از تحلیلى عقلانى از مدلها و روشها و قضایایى که در هر یک از علوم دینى مطرح است. بنابراین به تناسب هر یک از شعب مختلف علوم دینى، فلسفه‏اى داریم (9) . بدین لحاظ است که فلسفه علم دین، هم از فلسفه دین و هم از فلسفه مطلق و هم از کلام متمایز است. چرا که فلسفه علم، علم به علم است. یعنى فیلسوف علم مى‏خواهد. کالبدشکافى علم مورد نظر کند و شناسنامه آن را مطالعه نماید و از او بپرسد که از چه روشى پیروى مى‏کند و چه مدلهایى به کار مى‏گیرد و از چه قضایائى استفاده مى‏کند. گویى فیلسوف علم، در محضر علم مورد نظر خود نشسته و از او سؤالاتى به فراخور تخصص خود مى‏کند و جوابهاى لازم را از او مى‏گیرد.
اگر متفکرى یکى از علوم دینى مدون - مانند فقه و تفسیر و اخلاق اسلامى و تاریخ اسلامى - را در لابراتوار ذهن و اندیشه خود به محک بررسى و مطالعه گذارد و آن علم را به عنوان یک شخص یا یک شخصیت، در منظر تعقل و تفکر خود قرار دهد و با چون و چراهاى علمى و نظرى به ویژگیهاى آن علم پى برد، کار او همانا کار یک فیلسوف علم دین است، نه کار یک عالم دین و نه کار یک فقیه یا متکلم یا مورخ یا اخلاق‏دان اسلامى و نه کار یک فیلسوف.
روش‏شناسى علوم، کارى بس مهم است. هر علمى داراى روش خاصى است. روش
علم تاریخ با روش علم فقه و روش علم فقه با روش علم تفسیر و روش همه اینها با روش علم اخلاق اسلامى متفاوت است. فقیه مى‏خواهد احکام فرعیه را از ادله تفصیلیه، استنباط و استنتاج کند. او مى‏خواهد فروع را به اصول برگرداند. او به کمک ملازمات عقلیه، مستقلات و غیر مستقلات عقلیه را استنباط مى‏کند. فقیه امامى اثناعشرى از روش قیاس (تمثیل) و استحسان گریزان است. به همین لحاظ است که علم اصول، ضمن این که مبانى علم فقه را تبیین مى‏کند، احیانا پاره‏اى از بحثهاى مربوط به فلسفه علم فقه را هم به عرصه نمایش مى‏گذارد. مطالب مربوط به روش‏شناسى علم فقه که در قلمرو فلسفه علم فقه جاى دارد، در علم اصول شیعى کم نیست. عالم اصولى شیعى روش تمثیل را مطرود مى‏داند، ولى به روش قیاس و استقراء اهمیت مى‏دهد. مگر نه این است که اجراى اصول عملیه در مورد احکام را منوط به تفحص تام از ادله و یاس از وجود آن مى‏داند، حال آن که در مورد موضوعات تفحص را لازم نمى‏شمارد؟ پس در مورد اول، استقراء - در حد یاس از وجود دلیل - لازم است و در مورد دوم، هیچگونه استقرائى لازم نیست. اینگونه بحثهائى که در علم اصول مطرح است، مربوط است‏به روش‏شناسى علم فقه که در قلمرو فلسفه علم فقه است.
تعریف فلسفه وکلام
ما با چند اصطلاح روبه‏روییم: فلسفه، کلام، فلسفه علم دین و فلسفه دین. روشن شدن این اصطلاحات، راهگشاى رفع ابهامات است.
هرکدام از اینها دانشهاى خاص و مستقلى هستند که براى خود موضوع و هدف و قلمرو ویژه‏اى دارند و هرچند در پاره‏اى از مسائل مشترک باشند، ولى هرکدام از جنبه خاصى به مسائل مى‏نگرند.
1- فلسفه
فلسفه دانشى است‏برین که درباره عوارض ذاتى موجود - بما هو موجود - بحث مى‏کند.
چنان‏که از تعریف فوق برمى‏آید، موضوع فلسفه، موجود - بما هو موجود - است. یعنى موضوع آن، مقید به هیچ‏یک از حیثیتهاى تقییدیه نیست. موجود جسمانى یا موجود کمى یا موجود کیفى، مقید به یکى از حیثیتهاى تقییدیه شده است و صلاحیت این که موضوع فلسفه باشد، ندارد. بلکه مى‏تواند موضوع طبیعیات یا ریاضیات یا علوم جزئى دیگر باشد.
این که موضوع فلسفه، موجود - بما هو موجود - است، به این دلیل است که اولا مى‏تواند محور تمام مسائلى باشد که در فلسفه مورد بحث واقع مى‏شوند و ثانیا نیاز به تعریف و اثبات ندارد (1) . به همین دلیل است که تمام علوم جزئى به خاطر تعریف و اثبات موضوع به فلسفه نیاز دارند، ولى فلسفه به لحاظ بداهت تصورى و تصدیقى موضوع، نیاز به هیچ علمى ندارد. فلسفه نسبت‏به سایر علوم، علم برین محسوب مى‏شود و سایر علوم، نسبت‏به فلسفه، زیرین، فلسفه در محفل علوم، بالادست و صدرنشین است و علوم، زیردست و زیرنشین.
در عین حال، هیچ مانعى نیست که فلسفه در صغریات مسائل خود، از قضایاى علمى بهره گیرد و با ضمیمه کردن کبریات فلسفى به آنها، نتایج فلسفى بگیرد. منتهى صحت آن نتایج را به‏طور مطلق، تضمین نمى‏کند، بلکه مى‏گوید: صحت این نتایج، منوط ست‏به صحت صغریاتى که از علوم استفاده شده است و لذا اگر روزى معلوم شود که آن قضیه علمى باطل بوده است، فلسفه متضرر نمى‏شود. زیرا به قول معروف : «تنخواه بد به ریش صاحبش است!» .
با توجه به آنچه گذشت، مى‏توان قلمرو فلسفه را به شرح زیر تبیین کرد:
الف) اثبات همه حقائق وجودى. مانند وجود خداوند و توحید و اسما و صفات وافعالش، یعنى ملائکه و کتب و رسل و آخرت و همه مخلوقات او.
ب) اثبات مقولاتى که براى موضوع فلسفه، به منزله انواعند نه خود انواع. مانند جوهر و کم و کیف و...
ج) اثبات امور عامه که براى موضوع فلسفه، به منزله اعراض خاصه‏اند نه خود اعراض. چرا که امور عامه، از معقولات ثانى شمرده مى‏شوند و اعراض، از معقولات اول. به عبارت دیگر: امور عامه محمول بالضمیمه‏اند، نه محمول بالضمیمه (2) .
بهترین تعریف امور عامه این است: آن چه بدون واسطه در عروض یا حیثیت تقییدیه، عارض موجود - بما هو موجود - شود. مانند وحدت شیخ‏الرئیس در کتاب «تعلیقات‏» خود نیز حکمت را به معناى معرفت وجود واجب (3) - که موجود اول است - و به معناى معرفت وجود حق (4) - که همان واجب‏الوجود است - دانسته و صدرالمتالهین نیز گفته است: بحث از علتهاى غائى از حکمت، بلکه از افضل اجزاى حکمت است (5) .
مى‏توان حکمت را بدین لحاظ، برترین علم به برترین معلوم دانست که معلوم آن، همان علت غائى است. چرا که براى غایت مى‏توان چهار معنى در استعمالات فلاسفه به دست آورد:
الف) خداوند همان‏طورى که فاعل است، غایت نیز هست; چرا که نمى‏توان مانند اشاعره مدعى شد که فعل او معلل به هیچ غرضى - چه عین ذات و چه زائد بر ذات - نیست و نه همچون معتزله فعل خدا را معلل به اغراض زائد بر ذات دانست. پس چاره‏اى نیست جز این که گفته شود: فعل او معلل به غرض است و غرض عین ذات است.
ب) غایت‏به معناى علم او به نظام خیر است و علم عین ذات اوست.
ج) غایت‏بدین معنى است که ذات مقدس او مطلوب و مقصود و معشوق همگان است.
د) غایت‏بدین معنى است که خارج از ذات فاعل است و به ماهیت‏خود، سبب فاعلیت فاعل و به وجود خود، معلول اوست (6) .
بنابر سه معناى اول، غایت‏شناسى فلسفه، یعنى خداشناسى و بدین لحاظ است که بازهم فلسفه، افضل علم به افضل معلوم است.
کثرت، تقدم و تاخر، قوه و فعل، علیت و معلولیت، امکان و وجود و...
ه) اثبات مبادى عالیه موجودات، یعنى علت فاعلى و علت غائى و علت صورى و علت مادى. چرا که موجود - بما هو موجود - نه تقوم به علیت دارد و نه تقوم به معلولیت و به همین لحاظ است که علت‏بودن و معلول بودن، از عوارض ذاتیه موجود - بما هو موجود - است و باید بحث از علیت، در حوزه فلسفه مطرح شود. بلکه بحث درباره علت نخستین، افضل بحثهاى فلسفه و از والاترین اجزاى حکمت، محسوب مى‏شود (7) .
بحث از علت نخستین یا واجب‏الوجود بالذات، به اندازه‏اى اهمیت دارد که شیخ‏الرئیس در تعریف خود از فلسفه، تنها به همین مساله توجه کرده و گفته است: «افضل علم بافضل معلوم‏» (8) . فلسفه برترین علم، به برترین معلوم است. علم برتر است; چرا که مفید یقین است و معلوم آن، برتر است; چرا که معلوم آن، ذات مقدس ربوبى است. بحث از سایر اسباب و علل و بحث از سایر موجودات و عوالم هستى، به طفیل اوست، که اگر او و عنایات او نبود، هیچ نبود. آرى:
به اندک التفاتى زنده دارد آفرینش را
اگر نازى کند از هم فرو ریزند قالبها
2- کلام
علم کلام، مدافع و سنگربان دین است. کلام و فلسفه در بسیارى از مسائل و حتى به قول بعضى از بزرگان، مانند حکیم لاهیجى، در موضوع نیز با یکدیگر اشتراک دارند. او مى‏گوید:
«اعلم ان المتقدمین من علماء الکلام جعلوا موضوع الکلام الموجود بما هو موجود لرجوع مباحثه الیه‏» (9) .
«بدان که متقدمان از علماى کلام، موضوع علم کلام را موجود - بما هو موجود - قرار داده‏اند; چرا که مباحث علم کلام، همه بازگشت‏به آن دارد» .
او در توضیح مطلب بالا مى‏گوید: متکلم به اعم اشیا - یعنى موجود - مى‏نگرد و آن را به قدیم و حادث تقسیم مى‏کند. حادث را به جوهر و عرض و عرض را به آن چه مشروطبه است، - مانند علم و قدرت - و آن چه مربوطبه نیست، - مانند طعم و رنگ - و جوهر را به حیوان و نبات و جماد تقسیم مى‏کند و توضیح مى‏دهد که اختلاف جواهر یا به انواع است‏یا به اعراض. آنگاه در قدیم مى‏نگرد و توضیح مى‏دهد که او تکثر و ترکیب نمى‏پذیرد و تمیز او از حادث، به صفات واجب و امور ممتنع - یعنى صفات ثبوتیه و سلبیه - و احکامى که نه واجبند و نه ممتنع، مى‏باشد. عالم حادث و خداوند، فاعل قادر و محدث عالم است. او بر بعثت پیامبران و تعریف صدق آنها به معجزات، قادر است و عقل باید از آنها تبعیت کند (10) .
با توجه به آن‏چه گذشت، فلسفه و کلام هیچ‏گونه تمایزى از یکدیگر ندارند. به‏خصوص اگر تمایز علوم را به تمایز موضوعات بدانیم.
اگر تمایز علوم را به تمایز اغراض بدانیم، کلام و فلسفه به لحاظ غرض از یکدیگر تمایز و تباین آشکار دارند. چرا که کلام، دغدغه اثبات عقاید دینى و دفاع از آنها دارد و خود را در برابر شبهاتى که بر دین وارد مى‏شود، متعهد مى‏داند که دفاع کند و حریم مطهر دین خدا را از تهاجم شبهه‏آفرینان و عوامل ضعف ایمان و از لوث شک و ریب پاک سازد. ولى فلسفه چنین دغدغه‏اى ندارد. متکلم، درد دین دارد و فیلسوف بى‏درد است. اگر فیلسوف، به دفاع از دین بپردازد، متکلم شده است.
فلاسفه بزرگ اسلامى مانند فارابى و شیخ‏الرئیس و ابن رشد و صدرالمتالهین را نمى‏توان افراد بى‏دردى معرفى کرد که به دین - آن هم دینى چون اسلام که به عقل و برهان اهمیتى بسزا مى‏دهد - بى‏اعتنا باشند. اینان کاملا توجه به دین داشته‏اند.
پس یا باید اینان را هم فیلسوف و هم متکلم بنامیم، یا باید بگوییم: متکلم مسلمات دینى - هرچند مسلمات به نظر خودش - را مى‏گیرد و براى اثبات آنها به جستجوى دلیل مى‏پردازد. ولى فیلسوف، هیچ‏یک از قضایا و احکام را - هرچند قضایا واحکام دینى - قبل از اقامه برهان، مسلم فرض نمى‏کند. بلکه تلاش مى‏کند که به روش استدلال، از بدیهیات به نظریات برسد و با نردبان نظریات مبرهن و اثبات شده، به نظریات دیگرى نائل آید. معناى این روش، مخالفت‏با دین نیست، بلکه فیلسوف مسلمان در برابر پیامبر خدا صلى الله علیه وآله و اولیاى دین زانو مى‏زند و از معارف دینى الهام مى‏گیرد و تبعیت از دین را همواره وظیفه خود مى‏شمارد.
شیخ‏الرئیس معاد جسمانى را شرعى و معاد روحانى را عقلى مى‏داند. درباره قسم اول مى‏گوید:
«یجب ان یعلم ان المعاد منه ما هو منقول من الشرع و لا سبیل الى اثباته الا من طریق‏الشریعة و تصدیق خبرالنبوة و هو الذى للبدن عندالبعث و خیرات‏البدن و شروره معلومة لا تحتاج الى ان تعلم و قد بسطت‏الشریعة الحقة التى اتانا بها نبینا و سیدنا و مولانا محمد صلى الله علیه وآله حال السعادة و الشقاوة التى بحسب البدن‏» (11) .
«باید دانست که قسمى از معاد همان است که منقول از شرع است و راهى به اثبات آن نیست، مگر از راه شرع و تصدیق خبر مقام نبوت. این همان معاد جسمانى است. خیرات و شرور بدن، معلوم است و نیازى به تحصیل علم (از راه عقل) ندارد. شریعت‏حقه پیامبر و سرور و مولاى ما حضرت محمد صلى الله علیه وآله حال سعادت و شقاوت بدنى را شرح و بسط داده است‏» .
ولى درباره قسم دوم مى‏گوید:
«و منه ما هو مدرک بالعقل و القیاس البرهانى و قد صدقته النبوة و هوالسعادة و الشقاوة الثابتتان بالقیاس اللتان للانفس و ان کانت الاوهام منا تقصر عن تصورها الان لما نوضح من العلل‏» (12) .
«و قسمى همان است که به عقل و قیاس برهانى ادراک مى‏شود و نبوت آن را تصدیق کرده است. این قسم، همان سعادت و شقاوت روحانى و نفسانى است که به قیاس ثابت مى‏شود. هرچند اوهام ما، اکنون به عللى که توضیح خواهیم داد، از تصور آن قاصر است‏» .
پس فیلسوف مسلمان هرجا نتواند حقیقتى را به برهان عقلى ثابت کند، به پیروى از شریعت، خود را متعهد مى‏شمارد و هرجا به حقیقتى برسد که مطابق شرع باشد، به وجد مى‏آید و هرجا به مطلبى برسد که به ظاهر مخالف شرع باشد، یا عقل خود را تخطئه مى‏کند یا استظهاراتى که از لسان شرع شده را ناکافى و ناصواب مى‏شمارد.
به عنوان مثال، تلقى متکلم از شرع این است که عالم، حادث است. بنابراین، به هر قیمتى باشد، باید آن را ثابت و قائلان به قدم عالم را باید تخطئه، بلکه تکفیر کرد. چنان‏که غزالى با شیخ‏الرئیس همین معامله را کرد. ولى متکلم منصفى همچون امام فخر رازى مى‏گوید: هیچ دلیلى در شرع مقدس دلالت‏بر حدوث عالم ندارد (13) . بنابراین، متکلم باید در استظهارات خود از ادله‏اى که به نظرش دلالت‏بر حدوث عالم دارد، تجدید نظر کند.
شیخ‏الرئیس در یکى از بحثهاى توحیدى اشارات که در آنجا متعرض بحث‏حدوث و قدم عالم شده، مى‏گوید:
«فهذه هى المذاهب و الیک الاختبار بعقلک دون هواک بعد ان یجعل واجب‏الوجود واحدا» (14) .
«این است مذاهب مختلف در باب حدوث و قدم عالم و تو باید به عقلت کسب آگاهى کنى نه به هواى نفست. آن هم بعد از آن که واجب‏الوجود یکى قرار داده شود» .
به گفته خواجه طوسى: مقصود وى این است که در مساله توحید، تساهل روا نیست، ولى در مساله حدوث و قدم، تساهل رواست (15) .
راه حل لاهیجى
از آنجا که لاهیجى تمایز علوم را به تمایز موضوعات مى‏داند، مى‏گوید:
«لما کان تمایزالعلوم بتمایزالموضوعات قیدوا الموجود هیهنا بحیثیة کونه م

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  32  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید

 


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله فلسفه دین و فلسفه علم دین
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد