رویکرد فمنیستی نقد ادبی
در میان شیوهها و رویکردهای نقد ادبی، فمنیسم نامی است که تنها در دو سه دههی اخیر بر سرزبانها افتاده، با این همه چه بسا کنجکاویهای فراوانی را برانگیزد و مخصوصاً به شدت مستعد مجادلات دامنهدار رسانهای و غیردانشگاهی نیز هست. اما با آن که هر جا به شیوه و زبانی از آن سخن هست؛ معرفی علمی و دانشگاهی آن با دشواری، ابهام و بدفهمی بیاندازه همراه است. از فمنیسم در جایگاه یک شیوهی نقد ادبی به هیچ روی تعبیری واحد یا تا اندازهای یگانه یافتنی نیست. از این فراتر اساساً شمار قابل توجهی از ناقدان و نگارندگان کتابهای نقد ادبی در معناداری سخن گفتن از چنین رویکردی از در انکار درمیآیند، یا در میزان استقلال و اصالت آن به دیدهی تردید مینگرند.
مباحث این رویکرد چندان با جریان عام فمنیسم درآمیخته است که گاهی به نظر میرسد نقد ادبی فمنیستی تنها مجموعهای از اشارات تلویحی و پراکندهی مبارزان و اندیشگران فمنیست در لابهلای اعتراضها، نقدها و آرمانهای پرشمار و گونه گون است. حتی هنگامی که نویسندهی زن برجستهای چون ویرجینیا وولف خواست دربارهی مناسبات زن و داستان قلم بزند عملاً عمدهی حجم کتاب کوچکش، اتاقی از آن خود خواسته و ناخواسته به مسائل عمومی زنان و نگاه تاریخی به حضور و تحلیل زنان در عرصهی زندگی و نه تنها داستان و ادبیات، معطوف شد.
بانوی نویسندهی ممتاز دیگر، سیمون دوبوار هم در کتاب دراز دامن و نامآور جنس دوم برخلاف انتظار کمتر به نقد ادبی زنانه پرداخته است. حتی در بخشهایی، که مثلًا به برتون و استاندال یا شاعران و نویسندگان دیگر پرداخته میشود، ادبیات گویی محملی است برای فهم نگاه مردان و به طور کلی جامعه به زنان و ادبیات و بیشتر ابزار تحلیل است تا موضوع آن. اساساً بسیاری از چهرههای نقد فمینستی از هواخواهان و حتی رهبران پرشور این جنبش هستند و به نظر میآید میکوشند ادبیات و نقد ادبی را در زمینهای بسیار شاملتر ببیند، همین است که غالب بحثهایی که پیرامون این رویکرد نقد طرح میشود بیشتر به مقدمهپردازی بسیارطولانی در زمینهی مسائل بسیار کلان مربوط به زنان توجه میکند مانند مذکر بودن تاریخ، جنس دوم بودن زنان، سیطرهی نگاه مرد سالار بر همهی ساحات فرهنگ حتی زبان و مسائلی از این دست. چیزی که به هیچ روی در رویکردهای دیگر نقد ادبی مشهور نیست مثلا مرز میان جامعهشناسی یاروانشناسی با نقد جامعهشناختی یا روانکاوانه به سهولت قابل تشخیص است و در گزارش شیوهی کار این نقدها الزامی به پرداختن به دانشهای دامنگستر جامعه شناسی و روانشناسی نیست. اما فمنیسم در مفهوم عام خود، بسی بیشتر از نقد ادبی فمنیستی پریشانوار و سامانگریز و گونهگون است و مهمتر از همه آن که جریانی است که پیوسته روی در شدن دارد و هنوز در حال شکلگیری است بنابراین تحلیل آن از چشماندازی فراگیر و شامل ممکن نیست.
در معرفی فمنیسم غالباً از آغاز به مخاطب هشدار میدهند که تعریف معین، ریشهشناسی روشن و روششناسی ویژهی این مفهوم، تقریباً معنای محصل و وجودخارجی ندارد. باید پذیرفت
«هیچ تعریف جامعه و واحدی از فمنیسم وجود ندارد، فمنیسم نه مادران بنیانگذار خود را میشناسد- مقایسه کنید با پدران مارکسیسم و روانکاوی که به ترتیب مارکس و فروید هستند- و نه روششناسی خاص خود را دارد1»
اساساً شاید بهتر باشد دل به پیشنهاد هوشمندانهی رامان سلدن بسپاریم و به جای آن که فمنیسم را یک نظریه یا حتی مجموعهای از نظریهها به شمار آوریم، آن را «گونهای سیاست فرهنگی» قلمداد کنیم2. این سیاست فرهنگی که به هیچ روی سرشتی وحدتمدار و یکپارچه ندارد آشکارا ساز و کاری واکنشی دارد. بیهیچ مجامله و تعارفی فمنیسم بیش از آن که «چه میخواهم» باشد «نمیخواهم» است و اغلب رویکردی سلبی دارد تا ایجابی. شاید بتوان نقطهی عزیمت فمنیسم را رویآور شدن به جامعه از رهگذار تأمل در امکانات و شرایطی دانست که بیشتر از زنان دریغ میدارند مثل امکان تحصیلات عالی، دستیابی به مشاغل برتر به ویژه مدیریتهای کلانتر و حساستر، آسانسازی انجام کارهای خانه به یاری تکنولوژی و ... .3
بدین سان فمنیسم به یک معنای البته بسیار دقیق، رویکردی جامعهشناختی است. همینجا باید یادآور شد که یکی از اساسیترین دشواریهای مطالعهی فمنیسم و رویکرد نقد ادبی فمنیستی آمیختن آن با قلمروهای دیگر مخصوصا جامعه شناسی و روان شناسی است به ویژه نقد ادبی فمنیستی گاه شعبهای از نقد جامعه شناختی، گاه نقد روانشناختی یا نقد پسا ساختارگرا به شمار رفته است و تبار آن را به آموزههای مارکس وانگلس، فروید و لاکان یا دریدا بازگرداندهاند. البته این تنوع زاییدهی طبیعی گونهگونی گرایشهای فمنیستی است. کوششهای فراوانی برای دستهبندی گرایشهای فمنیستی صورت گرفته است اما هرگز به بخشبندی موجه و معتبری که پایانبخش نزاعها باشد دست نیافتهایم. گاه از سه موج- اول، دوم و سوم- فمنیسم یاد میشود که بر پایهی مقاطع زمانی ویژهای است که به نظر میآید فعالیت فمنیسم در آنها متمرکز بوده یا به گونهای نقاط عطف به شمار میروند. البته در این بخشبندی تاریخی چون و چرای فراوان میتوان کرد از جمله این که در فواصل این سه مقطع معین فعالیتهای تأملبرانگیز کم نبوده است. برخی در برابر میکوشند بر پایهی خانوادههای نظری و نه تاریخی به گونهشناسی فمنیسم دست یازند. عدهای از سه دستهی اصلی فمنیسم لیبرال، فمنیسم مارکسیستی یا سوسیالیستی و فمنیسم رادیکال سخن میگویند اما گاه آمیزهای از این دستهها را میتوان سراغ کرد. همچنین برخی فمنیسم روانکاوانه، فمنیسم پسامدرن یا پساساختارگرا، فمنیسم سیاه فمنیسم همجنسگرا و چندی دیگر را بر این سه میافزایند که باز قابلیت ترکیبی اینگونههای اخیر نیز میتواند گونههای تلفیقی نوینی را بیافریند.4
رویکردهای نظریه فمینیستی به ادبیات 23 صفحه + Doc