لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 34
مقدمه
هیچکس آیا توانسته است غم فاطمه را- سلام الله علیها – در سوگ پدر به تصویر بکشد، جز ناله های بیت الاحزان فاطمه؟
در اندوه جگر سوز علی- سلام الله علیه- در مواجهه با فاطمة میان در و دیوار و گاه شستن صورت نیلی و بازوی کبود فاطمه، هیچ هنرمند عارفی توانسته است مرثیه بسراید آنچنانکه از عمق رنج آدمی در چروک های پیشانی علی خبر دهد و وسعت غمهای خلقت را در پهنای اشک علی بشناسد جز باز اشک پنهانی علی؟
هیچکس را یارای آن بوده است که آلام محض زینب را به هنگام دیدار سر برادر بر بام نیزه ها بیان کند، جز خون جاری از سر مبارک زینب؟
اگر زینب سلام الله علیها با مشاهده سر برادر، حسین، روحی فداه، سلامت سر خویش را تاب آورده بود و سر بر ستون کجاوه نکوبیده بود، چه کسی عشق را، درد را و هجران را در آفرینش تفسیر می کرد؟
اینها دردهایی است که نویسنده را- اگر احساس داشته باشد- خاکستر می کند و قلم را- اگر به تعداد درختان عالم باشد- می سوزاند و دفتری به پهنای گیتی را آتش می زند.
سوز اشکهای فاطمه، هنوز پای عارفان را در بیت الاحزان سست می کند و کمر ابرار را می شکند و آتش به جان اولیاء الله می اندازد.
معاذ الله که رحشة هیچ قلمی بتواند با اشک سوزناک علی به هنگام شستن پیکر فاطمه برابری کند.کجاست اسماء؟
از او بپرسید، فرشتگانی که در اشکهای آن هنگام علی به تبرک غسل می کردند، بال و پرشان نسوخت؟
آنچه بر پیشانی تاریخ تشیع، چروکهایی اینچنین عمیق آفریده، دردهایی از این دست است. دردهایی که گفتنی نیست، بیان کردنی نیست، تصور کردنی نیست.
درد را- اگر بسیار عمیق باشد- به زخم تشبیه می کنند و زخم را- اگر بیش از حد سوزنده باشد- به آتش. و حرارت کدام آتشی می تواند با هرم قلب علی در بیست و پنج سال سکوت خار در چشم و استخوان در گلوی او برابری کند؟
پس اینگونه دردها « مشبه» نیستند، «مشبهٌ به» اند. و تاریخ شیعه آکنده از دردهایی اینگونه است.
غم کمر شکن و چاره سوز حسین در شهادت برادر علمدار، عباس، روحی فداه.
سکوت اندوه بار حسین جان عالمی بفداش، در برابر جگر پاره پاره امامِ برادر حسن، سلام الله علیه. حسرت عمیق عباس ِ برادر، عباسِ عمو، عباسِ پدر، و عباسِ امید در جراحت مشک آب. درد وصف ناشدنی سجاد در شهادت مظلومانة پدر. و از آن پس، همچنان انبوه درد بر درد و تراکم جراحت بر جراحت و زخم بر زخم و اتصال مدام جوی خون.
انگار که تاریخ را در سرزمین شیعه با خون رقم می زنند، با مظلومیت خون. و این قلم تنها کاری که می تواند بکند، افرار و اعتراف به عجز است در مسیر الفبای این کتابِ مظلومیت، چه رسد به شناساندن و تصویر کردن آن.
سخنان حضرت محمد (ص) با حضرت فاطمه (س)
روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریب تر!
این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمی آورد؟
این چه روزگاری است که« راز آفرینش زن» را در خود تحمل نمی کند؟
این چه عالمی است که دردانة خدا را از خویش می راند؟
روزگار غریبی است دخترم. دنیا از آن غریب تر.آنجا جای تو نیست، دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم، بیا، تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی، تو از بهشت آمده بودی...
آن روزها که مرا در حرا با خدا خلوتی دوست داشتنی بود، جبرئیل این قاصد میان عاشق و معشوق، این رابطه میان عابد و معبود، این مَلَک خوب و پاک و صمیمی، این امین رازهای من و پیام های خداوند، پیام آورد که معبود، چهل شبانه روز تو را می خواند، یک خلوت مدام چهل روزه از تو می طلبد و من که جان می سپردم به پیام های الهی و آتش اشتیاقم زبانه می کشید بادَمِ خداوندی، انگار خدا با همه بزرگی اش از آن من شده باشد، بال در آوردم و جانم را در التهاب آن عاشقانه گداختم. آری، جز خدا و جبرئیل و شوی تو کسی چه می دانست حرا یعنی چه؟ کسی چه می داند خلوت با خدا یعنی چه؟
اما کسی بود در این دنیا که بسیار دوستش می داشتم- خدا همیشه دوستش بدارد- دل نازکش را نمی توانستم نگران و آزردة خویش ببینم. همان که در وقت بی
شعر و ادبیات عاشورایی (2)