خلاصه آثار شهید مرتضى مطهرى
شأن نزول سوره منافقون
همانطور که قبلا اشاره شد عبدالله بن ابى و اطرافیانش تظاهر به اسلام مىکردند، زکات مىدادند و در جماعت مسلمین حتى در جنگها شرکت مىکردند، ولى در باطن مسلمان نبود، نفاق خود را مخفى مىکردند و فقط زمانى که به نظر مىرسید مىتوانند به اسلام ضربه بزنند، ماهیت اصلى خود را نشان مىدادند. یکى از این موارد، در جنگ احد بود که کفار قریش با قدرت زیادى آمده بودند و گروه عبدالله بن ابى که یک سوم جمعیت سپاه اسلام را تشکیل مىدادند، به بهانه کوچکى به مدینه برگشتند.
مورد دیگر قصه غزوه بنى المصطلق بود. در بازگشت از این جنگ، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و اصحابشان در کنار چاه آبى اتراق کردند و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در سایهاى مشغول استراحت بود که میان غلامى از مهاجرین با مرد دیگرى از انصار، هنگام برداشتن آب از چاه مشاجره و درگیرى پیش آمد و هر یک از آنها از قبیله خود کمک خواست و نزدیک بود فتنهاى برپا شود. وقتى عبدالله بن ابى از این جریان خبردار شد، در جمعى از انصار و اطرافیان خودش شروع به شعار دادن کرد و گفت: گناه ما بود که آنها را به مدینه راه دادیم و به آنها مکان و پول و غذا بخشیدیم؛ به خدا قسم، وقتى که پایم به مدینه برسد، خواهید دید که عزیزتر و قوىتر، ذلیلتر و ضعیفتر را بیرون خواهد کرد یا نه؟ و منظورش این بود که پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم را از مدینه بیرون مىکند.
در آن جمع، جوانى از انصار به نام زید بن ارقم بود که با شنیدن سخنان عبدالله با عصبانیت به او پرخاش کرد و داستان را به اطلاع رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم رساند؛ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، عبدالله را احضار کرد و عبدالله نیز با قسمهاى فراوان سخن زید را انکار کرد و بعضى از انصار هم شروع به معذرت خواهى کردند و سخن زید بن ارقم را به بهانه جوانى و غرض ورزى او تکذیب کردند.
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، پس از آن که درخواست عمر را مبنى بر کشتن عبدالله نپذیرفت، در حالى که هوا گرم بود و حرکت در چنان ساعتى بى سابقه بود، دستور حرکت داد و جز در اوقات نماز، دیگر توقف نکردند و آن قدر به رفتن ادامه دادند که به محض توقف، همگى از فرط خستگى به خواب رفتند و در چنین حالى بود که سوره منافقون نازل شد و نظر زید بن ارقم را تایید کرد.
عبدالله، پسر عبدالله بن ابى که مرد مسلمان قوى ایمانى بود گفت: یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم، من پدرم را به حساب عاطفه پدرى فوق العاده دوست دارم، ولى اگر شما فرمان بدهید، خودم او را مىکشم، زیرا مىترسم اگر مؤمنى او را بکشد، هر وقت من آن مؤمن را ببینم، تحریک بشوم و آسیبى به او بزنم، اما حضرت نپذیرفت؛ بعد از این جریان نیز پسر عبدالله بن ابى، هنگام ورود به مدینه با شمشیر مانع ورود پدرش به مدینه شد و تا زمانى که پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم اجازه نداد، از عبور پدرش ممانعت کرد و هنوز چند روزى نگذشته بود که عبدالله بن ابى مریض شد و مرد.(390)
خلاصه آثار شهید مرتضى مطهرى 13 صفحه