لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 21
امیرالمؤمنین (ع) فرمود : اگر زندگی دنیا با اندیشه و تفکر توأم نَبُوَد ارزشی ندارد .
امام باقر (ع) فرمود : شئون زندگی مردم را همزیستی و آمیزش مردم با یکدیگر سامان می دهد ( ولی بدین گونه ) که چون همزیستی با مردم را در پیمانه ای جای دهی دو سوّمش هشیاری و بیداری باشد و یک سوّمش چشم پوشی و نادیده گرفتن .
از امام عسکری (ع) آمده که اگر همه مردم عاقل بودند دنیا خراب می شد ( و زندگی مختل می ماند ) .
و این حدیث شریف درسی آمزونده در روش زندگی :
از امام باقر (ع) نقل شده که روزی محمد بن علی بن مسلم بن شهاب زهری باحالتی افسرده و دلی آکنده به اندوه بر امام سجّاد (ع) وارد شد ، حضرت از او سبب اندوهش را پرسید ، گفت : یابن رسول الله از حسادتی که این مردم در باره من دارند ، همین مردمی که به آنها نیکیها و احسانها کرده ام و از آنها امید داشتم کهخیر خواه من و در گرفتاریها یار و مددکار من باشند اینقدر مرا آزرده اند که غم و اندوه بر دلم انباشته شده است .
حضرت فرمود : اگر چنانچه زبانت را در اختیار گیری برادرانت را در اختیار خواهی داشت . زهری گفت : یابن رسول الله به زبانم به خود خوش بین مباش که بسا چیزی بگوئی که آنها از آن بر نجند و تو پنداری که آنها را به پوزش از خود راضی ساختی در صورتی که دل چون بر مد ، نتوان با عذر آن را برگرداند . سپس فرمود : ای زهری هر کسی که عقلش ر احساسش غالب نبود و از احساسش قوی تر نباشد تباهیش آسان ترین چیز خواهد بود . سپس فرمود : مگر تو را چه می شود که همه مسلمانان را به منزله افراد خانواده خویش دانی ، بزرگ سالشان را پدر خود و خردسالانشان را فرزندان و هم سن و سالان با خود را برادر خویش پنداری که در آن صورت خیر آنها را خیر خود خواهی دانست و دگر آنها را نفرین نکنی و روا نداری عیب پنهانی آنها فاش گردد . و اگر احیاناً شیطان تو را فریب داد که خود را از فرد مسلمانی بهتر دانستی ببین اگر او از تو بزرگسال تر می باشد به خود بگو : وی در ایمان و عمل صالح از من سابقه اش بیش است پس او از من بهتر است ، و اگر از تو کم سن و سال تر بود بگو :من در گناه و معصیت خدا از او پیشترم پس ازو از من بهتر است ، و اگر در سن و سال تو بود بگو : من به گناه خویش یقین دارم ولی به گناه او شک دارم ، و اگر دیدی مسلمانان در تو به یده احترام می نگرند و تو را گرامی می دارند بگو این از نیکی و انسانیت خود آنها است ، وارگ جور و جفائی از آنها به تو رسید بگو این بر اثر گناهی است که از من سر زده است ، که اگر روش تو در زندگی این باشد خداوند زندیگ را بر تو آسان کند و دوستانت فراوان و دشمنانت اندک شوند و چون به تو نیکی کنند شادگردی و اگر بدی از آنها به تو رسد افسوس نخوردی .
و بدان که گرامی ترین کس نزد مردم آنها کس است که خیرش به مردم برسد و از آنها چشمداشتی نداشته باشد ، و از او پائین تر کسی است که اگر خیرش به مردم نرسد ولی حتّی در حال نیاز هم از آنها عفت ورزد و دست نیاز به آنها دراز نکند ، که مردم عاشق و دست نیاز به آنها دراز نکند ، که مردم عاشق مالند اگر کسی انها رادر مورد معشوقشان مزاحمت نکند نزد آنها محترم خواهد ، و از او محترم تر آنکه بعلاوه سودش نیز به آنهاب رسد . ( بحار : 78 / 233 و 70 / 173 و 69 / 399 ـ 450 و 77 / 172 و 74 / 176 و 2 / 117 و 1 / 95 و 71 / 229 )
زنده :
حی . صاحب جان . « هو الحی » ؛ او ( خدا ) است زنده ( غافر : 65 ) . بر کسی تکیه و اعتماد کن که زنده است و نمی میرد ( فرقان : 58 ) . هر چیز زنده را از آب آفریدیم . (انبیاء : 30 )
زنده کردن :
حیات بخشیدن ، به زندگی باز گرداندن ، احیاء . زنده کردن به معنی حقیقی آن ، تنها کار خدا می باشد و به معنی مجازی مکرّر در قرآن به بشر استناد داده شده از جمله « من أحیی نفسا فکانما أحیی الناس جمیعا » و دیگر گفتار نمرود « انا أحیی و أمیت » .
زنده کردن به معنی بازگرداندن به زندگی چند مورد در قرآن کریم آمده از آن جمله : « الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم » . ( بقره : 243 )
مفسّران درباره این قوم اختلاف دارند ؛ برخی گویند گروهی از بنی اسرائیل بودند که سلطانشان به آنها دستور داد به جهاد دشمن روند ، آنها از شهر خود که به نزدیکی واسط عراق بود بیرون شدند سپس از بیم مرگ از رفتن به جنگ پشیمان شده متوفق گشتند ، و این بهانه آوردند که در آنجا که مقصد است بیماری و با افتاده و تا آن بیماری از آن سرزمین نرود ما به آنجا نرویم .
پس خداوند مرگ بر آنان فرستاد که جمعی از آنها بمردند ، آنان چون دیدند مرگ زیاد شد دست جمعی از دیار خود کوچ کردند که از مرگ بگریزند ، چون سلطان چنین دید گفت ای خدای یعقوب و ای اله موسی اکنون سرپیچی بندگانت از فرمان را دیدی آیتی بر آنها بنمایان تا بداند که از تو نتوان گریخت .
خداوند دعای او را مستجاب نمود و همه آنها را با احشام و حیواناتشان یکجا بمیراند .
پس از هشت روز که بدنها باد کرده متعفّن گردیده بود به قولی جمعی دیگر از بلاد مجاور بیامدند و به خاک سپاری آنها پرداختند و چون اجساد زیاد بود گودالها می کندند و گروه گروه در آنها مدفون می ساختند . و به نقلی پیش از دفن ، حزقیل پیغمبر که از آنجا می گذشت اجساد مردگان را این چنین افتاده دیه به شگفت آمده و در این واقعه می اندیشید به وی وحی شد که آیا می خواهی آیتی به تو بنامایانم که چگونه مردگان را زنده می کنم ؟ گفت : آری . همه در دم زنده شدند .
و به قولی آنها قوم حزقیل بودند و به نفرین او بدین سان مرده بودند و پس از هشت روز که وی به دنبال آنها رفت آنان را مرده یافت سخت بگریست و گفت : خداوندا اینها تو را تسبیح و تقدیس می نمودند و من در میان آنها بودم اکنون همه رفتند و من تنها ماندم ! خداوندا به وی وحی نمود که امر زنده شدن آنها را به تو محول ساختم . حزقیل شادمان گشت و گفت : به اذن خدا زنده شوید . پس زنده شدند . و به نقل از امام صادق (ع) آنان دورانی پس از آن زنده ماندند تا به مرگ طبیعی بمردند .
شمار آنها را قرآن « الوف » می گوید .
مفسّران در این شمار اختلاف کرده از ده هزار تا هفتاد هزار گفته اند . ( مجمع البیان )
« الم تر الی الذین حاجّ ابراهیم فی ربّه ... ربّی الذی یحیی و یمیت ... » ؛ ای محمد آیا نمی اندیشی در کار آن نابخرد اسیر طغیان سلطنت ( نمرود ) که با ابراهیم در باره پروردگار خویش به بحث نشست هنگامی که ابراهیم به وی گفت : خدای من کسی است که زنده یم سازد و می میراند ، وی در جواب گفت : من نیز چنین کنم (که یکی را یم کشم و دیگری را از بند رها می سازم ) . ( بقره : 258 )
مرحوم طبرسی گفته این پس از آن بود که ابرهیم از آتش نجات یافته بود . ابراهیم گفت : خداوند خورشید را از مشرق بیرون آرد تو آن را از مغرب برون آر . نمرود مبهوت ماند که پاسخی نیارست آوردن ولی خداوند ستمگران را هدایت ننماید .
« و اذ قال ابراهیم ربّ ارنی کیف تحیی الموتی ... » ؛ ابراهیم گفت : خداوندا مردگان را چگونه زنده میسازی ؟ فرمود : مگر بدین امر ایمان نداری ؟ گفت : آری ولی میخواهم دلم آرام گیرد ، فرمود : پس چهار پرنده ( از چهار نوع ) بگیر و آنها را قطعه قطعه کن . در حدیث آمده که یعنی آنها را به ده قطعه کن و هر قطعه بر فراز کوهی نه ، سپس آنها را بخوان که شتابان به سوی تو آیند و بدان که خداوند توانا است هیچ چیزی از توان او بیرون نباشد ، حکیم است که هر کار را به حکمت و مصلحت انجام دهد . ( بقره : 260 )
ابراهیم منقارهای آن چهار پرنده بدست گرفت و آنها را به نام ) که گویند خروس و طاووس و کبوتر و زاغ بودند ) بخواند در دم زنده شده به سوی او شتافتند . ( مجمع البیان )
« او کالذی مرّ علی قریة و هی خاویة علی عروشها قال انّی یحیی هذه الله بعد موتها ... » (بقره : 259 ) . یا اگر خواستی ( ای محمّد ) به داستان آن مرد ) که عزیز یا ارمیا پیغمبر بوده ) بیندیش که عبورش به شهری بیفتاد که همه خانه هایش فرو ریته و سکنه آن مرده بودند ( گویند آن شهر بیت المقدّس بود که بخت نصر آن را ویران ساخته و مردمانش را قتل عام کرده بود و به قولی روستائی که به طاعون همه مرده بودند ) وی ( نزد خود ) گفت : چه خوبست بدانم چگونه خداوند اینها را دوباره زنده می سازد . پس خداوند او را میراند و س از صد سال زنده اش ساخت . هاتفی یا ملکی یا پیر کهن سالی او را گفت چندی است که در این بیهُشی بسر می بری ؟ ـ زیرا وی می پنداشت در خواب بوده ـ وی گفت یک روز . و چون به خورشید نگریست که سمت مغربست گفت : بخشی از روز ( زیرا خداوند او را در آغاز زور میرانده و پساز صد سال در پایان روز زنده اش ساخته بود ) آن گوینده به وی گفت : چنان نیست که تو می نداری بلکه صد سال است که تو مرده بودی و اکنون زنده گشته ای . به آب و غذای توشه ات بنگر که هنوز دگرگون نشده ، و از سوئی دراز گوشت را ببین که چگونه استخوانهایش پوسیده گشته تا تو را برای مردمان ( که به زنده کردن ما مردگان را شک دارند) آیتی سازیم . و به استخوانهای ( دراز گوش ) بنگر : گونه آنها را پس از پوسیدگی و فرسودگی گرد آریم و سپس گوشت بر آنها بپوشانیم . و چون بر عزیز یا ارمیا روشن شد که وی مرده بود و سپس زنده گشته گفت : اکنون به حسّ دریافتم که خداوند به هرچیز توانا است . ( مجمع البیان )
« و رسولا الی بنی اسرائیل أنّی قد جئتکم بآیة من ربکم انی اخلق لکم ... و احیی الموتی باذن الله » ( آل عمران : 49 ) . یکی از معجزات عیسی (ع) زنده ساختن مردگان بود که بنی اسرائیل را گفت من به اذن خداوند مردگان را زنده یم کنم .
گفته شده که وی چهار مرده را زنده نمود ؛ عاذر که دوست او بود و سه روز از مرگش گذشته بود به اتّفاق خواهرش به مزارش رفت و از خدا خواست او را زنده کند ، وی زنده سر از قبر بر آورد و دورانی زنده بود که فرزندی از او بوجود آمد . و دیگر فرزند آن پیرزن که عیسی را بر او رحم آمده و زنده اش ساخت ، سوّم سام بن نوح ( به « سام » رجوع شود ) چهارم دختر عاشر . ( مجمع البیان )
زنده ماندن :
از امام صادق (ع) آمده که هر آنکس به زنده ماندن دل بسته باشد خوار گردد . (بحار : 6 / 128)
زندیق :
منکر خدا یا قائل به دوگانگی مانند مجوس . معرّب زندی یعنی کسی که معتقد به کتاب زند زردشت باشد .
زندیه :
سلسله ای از پادشاهان ایران که از سال 1164 تا 1209 هجری در بیشتر ممالک ایران سلطنت نمودنداولین آنها کریم خان وکیل و واپسین لطفعلی خان . ( ناظم الاطباء )
سلسله از پادشاهان که مؤسس آن کریم خان زند بود . سلسله مزبور س از قتل نادرشاه از 1162 تا 1209 هـ ق در فارس و افغان سلطنت کرد و به دست آقا محمد خان منقرض شد . افراد این سلسله از این قرارند :
1 ـ کریم خان . جلوس 1163 هـ ق ـ 1750 م .
2 ـ ابوالفتح . جلوس 1193 هـ ق .
3 ـ علیمراد . جلوس 1193 هـ ق .
تحقیق در مورد حرف ز