لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 22
بسم الله الرحمن الرحیم
فهرست مطالب
پیامبر در مدینه
بنای مسجد
هجرت خانواده پیامبر
جنگ بدر
کاروان قریش-
بسیج شدن کفارمکه وسپاه اسلام در آستانه درگیری و شکست در جنگ بدر
جنگ احد در آستانه جنگ
جنگ خندق
اوضاع ارتش کفار
رابطه بنی قریظه با مشرکان
شهدای اسلام کشته های مشرکان
این قراداد مکتوبی است ازمحمدپیامبر(ص) میان مؤمنان ومسلمانان که ازقریش ویثرب وهرکس ازآنان پیروی کرده وایشان بپیوندد وهمراه آنان جهاد کند زیرا آنان در میان آدمیان یک امتند مهاجرانی که از قریشند برهمان حال عشیره ای خویش در میان خود خونبها می پردازند وفدیه اسیرخویش را به مقدار متداول و عادلانه به مؤمنان می دهند.
مؤمنان پرهیزکار بر بهترین و ارزشمندتری ## هیچ مشرکی مال یاجانی از آن قریش را در پناه خویش نگیرد ومانع دسترسی مؤمنی به آن نشود. هرکس مؤمنی را برجنایت قتلی بکشد با آگاهی روشن از آن باید که قصاص شود مگمراینکه ولی مقتول راضی شود.
پیامبردرمدینه وهجرت پیامبر(ص)
رسول خدا(ص) به خانه کلثوم بن هدم از قبیله بنی عمروبن عوف در می آید. ابوبکر رضی الله عنه به خانه ##بن اساف از قبیله بنی الحارث بن خزرج که در سنح#است می رود.علی بن ابیطالب(ع) سه شبانه روز در مکه می ماند تا ودیعه هایی را که مردم نزد رسول خدا گذاشته اند به آنان بازگرداند. وحضرت علی(ع) بعد از انجام کاربه نزد رسول خدا در خانه کلثوم بن هدم می رود وآنجا زندگی می کند. علی بن ابیطالب که در قبا یک یا دوشب زندگی می کند بعدها می گوید : درقبا زن مسلمانی بود بی شوهر .می دیدم که در تاریکی شب سردی به درخانه او می آید در می زند وزن به در خانه می آید وآنمرد چیزی را که همراه دارد به او میدهد تا به داخل خانه می برد به حال اوظنین شدم به او گفتم" ای کنیزخدا این مردکیست که هرشب می آید و درب خانه تورا می زند وتو بیرون می آیی و او چیزهای به تو می دهد که نمی دانم چیست. در حالیکه توزن مسلمان هستی که شوهرنداری؟ زن گفت: این سهل بن حنیف بن واهب است چون داند که من زنی هستم که کسی راندارم وقتی شب در می آید دست به بتهای قبیله ای دراز می کند وآنهارا شکسته پیش من می آورد که اینها را آتش کن" رسول خدا روزهای دوشنبه دوازدهم ربیع الاول سه شنبه و چهارشنبه و پیج شنبه را در قباء در محله قبیله عمروبن عوف می گذراند ومسجد خویش را بنیان می نهد. عقبان بن مالک و عباس بن عباده بن بنی نضله همراه ثنی چند از مردان بنی سالم بن عوف به خدمت وی آمد و می گویند "ای پیامبر خدا در محله ما اقامت کن که در میان کثرت و تجهیزات وسلیه رفاع خواهی بود. می فرماید " راه این اشاره به ماده شتری که برآن سواراست را باز بگذارید زیرا این فرمانی دریافته است"شتر ازمحله های بنی ## وبنی ساعده وینی حارث بن خزرج و بنی عدی بن نجار می گذرد راهش را باز می کنند تا روانه می شود چون به محله بنی مالک بن نجار می رسد برنقطه ای که بعدها ##مسجد می شود زانو می زند وآنروز یک میدان خرما خشک کنی است مال دو پسرک یتیم از بنی نجار که تحت سرپرستی معاذبن عفراء قرار دارند و نامشان سهل وسهیل پسران عمرواست. ماده شتر زانو می زند. رسول خدا که بر آن نشسته است فرود نمی آید شتر برمی خیزد و سمافت کوتاهی می رود در حالیکه رسول خدا عنان آن را رها کرده هیچ نمی کشد سپس نگاهی به پشت سرش افکنده آنگاه باز می گردد به همان جا که نخست زانو زده بود ودوباره زانو می زند سپس جا خوش می کند و سینه وزیرگلوبرخاک می نهد ودر این هنگام پیامبر خدا فرور می آید ودستور می دهد تا در آن زمین مسجدی ساخته شود. خود ## ابوایوب می ماند تا مسجد و خانه های خویش را می سازد شخصا در پنای مسجد همراه با مسلمانان شرکت می کند. مهاجران و انصار به کار می پردازند ویکسره کار می کنند یکی از مسلمانان چنین می سراید: اگر بنشینیم در حالیکه پیامبر کار می کند.سرزدن ان از ما کاری بس گمراهانه باشد. و مسلمانان این سرود را خواندن می گیرند
"لاعیش الا عیش الاخرۀ اللهم ارحم الانصار والمهاجرۀ "
زندگانی جز زندگانی آخرت نباشد . خدایا بر انصار ومهاجران ببخشای رسول خدا وزن سخن آنان را برهم می زند و می گوید"لا عیش الاعیش الاخرۀ اللهم ارحم المهاجرین والانصار زندگانی جز زندگانی آخرت نباشد خدا پیامبر مهاجرین وانصار ببخشای بردوش عماریاسر خشت بیش از حد می نهند به حضور پیامبر می آید که ای پیامبر خدا مرا کشتند برمن آنقدر خشت می نهند که خود بر دوش نمی گشتند"رسول خدا با دست خویش برگیسوان مجعد عماریاسر می کشد ومی گوید" دریغا برپسر سمیه اینها نیستند که تورا می کشند درواقع تورا دارودسته تجاوزکاران مسلح داخلی را می کشند" علی بن ابیطالب این سرود را می خواند: کسی که مسجد بنا می کند و نشسته وبرخاسته سرگرم کار در آن است با کسی که تن از گردو وغبار می کشد برابر نیست. عمار یاسر این سرود را از وی فراگرفته بنای خواندن را می گذارد چون بسیار می خواند عثمان بن عفان گمان می برد که وی کنایه به او می زند راوی می گوید پسرسمیه از صبح می شنوم که چه می کنید به خدا سوگند خواهید دید که این چوبدستی را با بینی ات آشنا خواهم کرد ." پیامبرخدا به خشم می آِید و می گوید "ازجان عمارچه می خواهند او آنان را به بهشت می خواند وآنان وی را به دوزخ می خوانند عمار پوست میان دودیده و بینی من است. رسول خدا از خانه ابوایوب انصاری به زیدبن حارثه به ابورافع دو شتر و پانصد درهم پول می دهد و آنان در مکه می فرستند تا دختران پیامبر فاطمه وام الکلثوم را با سوده دختر زمعه همسرپیامبربه مدینه آورند رقیه دختر دیگرپیامبرپیش از این با شوهر خود عثمان هجرت کرده است.زینب دختر بزرگ پیامبر را شوهرش را ابوعاص که هنوز کافر است نزد خویش نگاه می دارد زیدبن حارثه همسرخویش ام ایمن وپسرخود اسامه را نیز به مدینه می آورد عبدالله بن ابی بکرهمراه ایشان خانواده ابوبکرازجمله عایشه را به مدینه می آورد وآنان را درخانه حارثه ابن نعمان جای می دهد طلحه نیز با
مقاله درباره جنگهای پیامبر – جنگ بدرو جنگ احد و جنگ خندق 20 ص