تعداد صفحات : 207 صفحه
وقتی حکم را در اداره آموزش و پرورش یکی از استانهای سرسبز کشورمان به دستم دادند محل تدریسم را در آن مشخص کرده بودند و من با ذوق وشوق فراوان این خبر را به خانواده ام رساندم از کودکی به طبیعت و زندگی در آن آرزوی من بود.
بیش از اندازه به طبیعت علاقه داشتم.
واین یکی از آرزوهای دیرینه من بود.
هنوز چند روز به آغاز سال تحصیلی مانه بود.
محلی که برای من درنظر گرفته بودند یکی از روستاهای نسبتا بزرگ استان بود.
که درآنجا حتی دبیرستان نیز وجود داشت.
ومن به عنوان سرباز معلم به آنجامی رفتم تازه فارغ التحصیل شده بودم.
هنوز مُهر مدرک لیسانسم خشک نشده بود.
این نوع خدمت در واقع انتخاب خودم بود.
می توانستم ضمن انجام وظیفه مقدس سربازی از طبیعت بکر آن محیط که توصیف آنرا زیاد شنیده بودم استفاده وافری ببرم.
واین مقدمه ای بودکه بعدها سرنوشت مرا رقم زد.
با بی صبری منتظر روز موعود بودم.
رمان باران آقای احمدیان