این فایل در قالب ورد و قابل ویرایش در 90 صفحه می باشد.
چکیده
مقاله حاضر به بررسی شرح حال زندگی طالبوف می پردازد. نام کامل وی میرزا حاجی عبدالرحیم ابن ابی طالب نجار تبریزی، معروف به طالبوف است. او بعداً خود را طالب زاده نامید زیرا واژه ی «اف» (دقیقاً هم معنی زاده یا فرزند) پسوند نامهای روسی بود. وی در کوی سرخاب تبریز در خانوادهیی نجارپیشه چشم به جهان گشوده است خود وی تصریح می کند که پدرش استاد ابوطالب، نجار بود و جدش، استاد علیمراد همین حرفه را داشت .
آنچه طالبوف را از کسانی چون آخوندزاده و میرزاملکم خان جدا می کند، این است که او با وجود دعوت به اخذ دانش و اندیشهی جدید و بهره گیری از دستاوردهای ملتهای غرب در زمینهی سیاسی، حقوقی، اجتماعی، و اذعان به برتری آنها به اندازه هر دو در برابر تمدن و فرهنگ مغرب زمین دچار خودباختگی نشده است. علاوه بر این او جنبهی استعماری تمدن غرب و تلاش کشورهای اروپایی برای تسلط به مشرق زمین وقوف دارد. از این رو می کوشد تا ایرانیان ضمن برخورداری از دستاوردهای فکری، سیاسی، اقتصادی غرب همچنان ایرانی بمانند و هویت و استقلال خود را پاس بدارند.
طالبوف چنانکه در آثارش نشان می دهد اصطلاح ملت را به معنی () و وطن را به عنوان () به کار برده است . این وطن از نظر اوایران است با تاریخ و فرهنگ و قلمرو مشخص آن، سخن او در اینباره کاملاًٌ واضح است: «فلسفه قدیمی گذشته است که می گفتهاند:
این وطن مصر و عراق و شام نیست این وطن آنجاست گور انام نیست
باید بفهمیم این وطن که وظیفه حفظ او و ترقی او ، هر نوع فداکاری و جان سپاری است، ایران است، که اسامی شهرهای معروفش، شیراز، اصفهان ، یزد، کرمان، کاشان، تهران، مشهد قزوین، رشت ، تبریز، خوی و سایر ملحقات اوست.»
واژه های کلیدی: طالبوف، زندگی اجتماعی، ایران دوستی، حکومت قانون
فهرست مطالب
شرح حال طالبوف ۱
زندگی اجتماعی ۲۱
تحول در دورن مایه ادبیات و طالبوف ۲۸
داستان نویسی ۳۴
مشروطه سلطنتی ۴۸
حکومت حزبی ۵۸
حکومت قانون ۶۱
حاکمیت ملت ۶۵
حکومت جهانی ۶۷
اندیشه تجدد خواهی و طالبوف ۷۰
ایران دوستی ۷۶
شرح حال طالبوف
یگانه سند معتبری که دربارهی شرح زندگی طالبوف در دست داریم، شرح حال مؤجزی است که طالبوف ، بنا به درخواست فریدون بیک کوچرلی و در حدود سال های ۱۹۰۶ – ۱۹۰۵ نوشته است. این شرح حال در روزنامهیی که به همت همین فرد منتشر می شد،به چاپ رسیده است. طالبوف در آن نامه، به طور خلاصه، از محل و تاریخ تولد، آثار قلمی خود، شغل و مکانی که در حال حاضر در آن زندگی می کند. سخن گفته است.
نام کامل وی میرزا حاجی عبدالرحیم ابن ابی طالب نجار تبریزی، معروف به طالبوف است. او بعداً خود را طالب زاده نامید زیرا واژه ی «اف» (دقیقاً هم معنی زاده یا فرزند) پسوند نامهای روسی بود[۱]. وی در کوی سرخاب تبریز در خانوادهیی نجارپیشه چشم به جهان گشوده است خود وی تصریح می کند که پدرش استاد ابوطالب، نجار بود و جدش، استاد علیمراد همین حرفه را داشت[۲].
طالبوف در حدود ۱۷ – ۱۶ سالگی شهر و دیار خود را مثل بسیاری از هموطنانش ترک کرده به تفلیس رفت و به کار مشغول شد. این امر باید در حوالی سال ۱۲۶۷ ، مصادف با سومین سال سلطنت ناصرالدین شاه اتفاق افتاده باشد.
در مورد سن مهاجرت او نظر دیگری نیز وجود دارد. در مقالهیی که به مناسب دخالت طالبوف در مجلهی «ایران نو» انتشار یافته، چنین می خوانیم «حاجی ملا عبدالرحیم … در سی سالگی شرح حال :
۱- جزوهی روابط فرهنگی ایران و شوروی ، تبریز، ۱۳۲۶
۲- مجلهی راهنمای کتاب، شماره های ۱۰ – ۹ آذر دی ۱۳۴۸
۳- رحیم رییس نیا، ایران و عثمانی، ج ۱، ص ۸۱۰
سه تفلیس رفته در آن جا با روشنفکران مسلمان و کنسول ایران روابط دوستانه بر قرار کرد».
در جایی دیگر نیز همین تأیید شده است «مرحوم طالبوف تحصیلات ابتدایی خود را اعم از صرف و نحو، منطق، فلسفه، در مدرسه طالبیهی تبریز اکمال (تکمیل) نموده و قریب سی سالگی از تبریز بادکو به رفت…[۳]» اما خود طالبوف در نامهیی به میرزا محمدابراهیم خان معاون الدوله در تاریخ جمادی الثانی ۱۳۲۳ نوشته است:
«من پنجاه سال است در روسیه هستم، مرا نشناختند در برلین یک ماهه شناختند[۴]».
این نوشته قول او نسخت تأیید می کند. در مجله ایشیق (روشنایی) که سال دقیق آن مشخص نیست، اما حدود سالهای ۱۳۲۳ ه. ق (۱۹۰۵) منتشر می شد. اشاره شده است که:
«… وی ظلم و استبداد جاری در مملکت خود را تحمل نتوانست کرد و پنجاه سال بیش از این ترک دارد و دیار کرد …»
در مورد علت مهاجرت او دلایل زیادی ذکر شده است . رحیم رییس نیا علت اصلی مهاجرت های گروهی و فرد در آن برههی زمانی را «نابسامانی اقتصادی و عدم امنیت داخلی» ذکر می کند[۵]. حائری دلیل مهاجرت شخص طالبوف را تلاش برای رسیدن به آرزوهای دور و درازی که در سر داشت، می داند[۶]. اما به طور کلی دلیل مهاجرت او را با توجه به زمان و مکانی که در آن زندگی طی کرد، این گونه می توان دسته بندی کرد.
۱- کسب ثروت، تحول و جداشدن از طبقهی فرودست. در آن زمان تبریز موقعیت تجاری و اقتصادی او را در گذشته را نداشت و بعد از جنگهای ایران و روس عدهی زیادی از تجار تبریز به همین دلیل رهسپار مناطقی دیگر، خصوصاً استانبول و قفقاز شدند. هم زبانی و گاهی خویشاوندی مشترک میان مردم تبریز و این نواحی نیز در تسریع این روند مؤثر بوده است.
۲- علاقهی او به آموختن. به گفتهی حائری ، او علاقهی زیادی به آموختن داشت و بیشتر وقت خود را به مطالعهی مطالبی اختصاص می داد که از زبان های اروپایی به روسی ترجمه شده بودند[۷]. این کار او سبب شد که در عین آموختن زبان روسی، آثار معروف بسیاری را از نویسندگان روسی و اروپایی بخواند. مطالعهی مداوم و خواندن آثار بزرگان، زبان روسی او را به حدی تقویت کرد که توانست تعدادی از آنها را نیز ترجمه کند. علاقه طالبوف به آموختن علم، از خلال آثارش به خوبی قابل مشاهده است. این اشتیاق او تا حدی است که علی اکبر ولایتی آن را «علم زدگی» می نامند[۸].
۳- موقعیت خاص قفقاز به عنوان دهلیزی برای ورود افکار نو به ایران. در حقیقت قفقاز و ترکیه عثمانی در آستانه مشروطیت در معبر اصلی و مهم ورود افکار جدید به ایران و پناهگاهی برای روشنفکران ایرانی بود[۹].
مهاجرت طالبوف به هر دلیل که اتفاق افتاده، در اوایل با سختی همراه بوده است. او نیز همانند بسیاری از ایرانیان به ناچار شد که به عنوان کارگر فصلی، مشغول کار شود. بر اساس اطلاعات رسمی، در سالهای ۱۹۰۳ – ۱۸۹۱ اقامت حدود ۶۲۰۰۰ نفر کارگر فصلی ایرانی در قفقاز به ثبت رسیده است[۱۰]. آنان معمولاً در شرکت های نفتی و شیلات آذربایجان و کارگاههای راه سازی گرجستان کار می کردند. در داغستان «یک چهارم همهی کارگران در صنعت و حمل و نقل را ایرانیان تشکیل می دادند[۱۱].»
او در چنین شرایطی زندگی و کار در تفلیس را نزد محمدعلی خان کاشانی ، یک ایرانی مهاجر از طایفهی شیبانیان کرمان، آغاز کرد. محمدعلی خان به کار مطالعه کاری راههای قفقاز ( که در زبان روسی پدارتچی می نامند) مشغول بود و در طول مدتی که در تفلیس و سایر شهرهای قفقاز به سر می بردف توانسته بود با کوشش بسیار سرمایهی قابل توجهی، فراهم سازد.
طالبوف در تشکیلات محمدعلی خان مشغول به کار گشت. رفت و آمد خانوادگی با این فرد باعث آشنایی او با فرزندانش شد نامهای ماهرخ و اسد که در جای جای آثار او به چشم می خورد، مربوط به این اشخاص است. عندلیب کاشانی در حق محمدعلی خان و فرزندانش اشعار متعددی سروده، تاریخ و مناسبت محمد علی خان و تولد هر یک از فرزندان او (اسدالله، مهدی، خاور، ماهرخ و خورشید) را در سروده هایش آورده است.
طالبوف بعد از سالها کار و کوشش در خدمت محمدعلی خان ثروتی جمع آوری کرد و توانست مستقلاً به کار مقاطعه کاری بپردازد.
وی در آن جا به عنوان پیمانکار راه سازی می کرد و راه پستی مسیر راستوف – استاورپل و و کئورگی نمسک – پاتی گورسک و ولادی قفقاز را اداره می کرد.
طالبوف با ار در شهرهای قفقاز سرمایه خوبی به دست آورد و جز طبقه سرمایه دار ان زمان گردید. در این فاصله زبان روسی را نیز به طور کامل یاد گرفت و خواندن آثاری ادبی این زبان، تأثیر به سزایی در به وجود آوردن آثار خود وی داشت.
در اواخر دههی ۱۸۶۰ طالبوف به داغستان سفر کرد. این سفر با آغاز ساخت راه آهن در داغستان مصادف بود. وی محل سکونت دائمی خود را شهر تمیرخان شوره (به سوی ناکسک کنونی) مرکز اداری ولایت داغستان، قرار دارد و در آن چاپ پیمانکاری راه، ادارهی مراسلات پستی در مسیرهای مختلف و تجارت اشتغال داشت. او در این شهر بود که فعالیت روشنگرانه و خیرخواهانهی خود را آغاز کرد.
طالبوف در حدود سال ۱۳۰۶ روزنامهیی را به نام شاهسون با همراهی سید محمد شبستری (ابوالفیاء) در استانبول منتشر کرد. طبق نوشتهی محمدعلی تربیت تنها یک شماره از آن به چاپ رسیده است[۱۲]. این روزنامهی بذله شد و طنز گونه، پسهنای منتشر شد و مضمون آن اصلاح طلبانه و علیه ظلم و ستم شاه بود.
طبق اطلاعات موجود طالبوف در دوران زندگی خود سه سفر به خارج از داغستان داشته است. اولین سفر او به استانبول در سال ۱۸۸۸ م صورت گرفته که، گفته ایرج افشار دلیل آن همان انتشار روزنامه هسون بوده است[۱۳].
دومین سفر او سفر حج بود که در فوریه ۱۸۹۸ – ۱۳۱۷ به عنوان یک مسلمان معتقد به جا آورد. سومین سفر او ، سفری به برلین و وین است که اقامت یک ماههیی در آن جا داشته است. تاریخ این سفر طبق نوشتهی ایرج افشار در سال ۱۹۰۲ و یا ۱۹۰۳ ، همزمان با سفیری احتشام السلطنه علامیر در برلین، صورت گرفته است[۱۴]. اما بر اساس نامهای که خود طالبوف برای میرزا احمد ابراهیم خان معاون الدوله نوشته و در آن آمده است: «اول مای روسی به ویانه (وین) و برلین سفر کردم.امروز ده روز است که مراجعت نمودهام.[۱۵]» ، تاریخ ذکر شده نمی تواند صحیح باشد زییره معنای این نامه تاریخ دوم جمادی الثانی ۱۳۲۲ یعنی ژوئن ۱۹۰۵ را نسان میدهد.
دراین نامه طالبوف از ترجمه و احترامی سخن میگوید که در اروپا نسبت به او داده شده است: «جراید آلمان از بند ۵ تفضیلات نوشتهاند و عکس مرا گذاشتهاند… من ۵۰ سال در روسیه هستم ، مرا نشناختند ، در برلین یک ماهه شناختند.[۱۶]»
علت این مسافرت راخود طالبوف ضعف چشم بیان کرده، از آن شکایت میکند: « چشمهایم روز به روز کم نورتر میشود. اگر نمی نوشتم و نمی خواندم یحتمل بهتر می شد، اما چه فایده که نمی توانم از غذای روح خود بی نصیب شوم[۱۷].
در نامه یی به ابوالقاسم مرتضوی می نویسد: «اینک پنجاه مکتوب که در روی میز من حاضر و چشم های بی نور من ناظر، که کی جواب خواهم داد.[۱۸]»
چشمان طالبوف در اواخر عمر به قدری ضعیف شد که برای برای خواندن و نوشتن مجبور بود، کاغذ را کاملاً به چشمانش نزدیک کند.
در دوره ی اول مجلس شورای ملی، طالبوف به عنوان نماینده ی آذربایجان از طرف مردم انتخاب شد. انتخاب او با وجودی که هنوز در قفقاز می زیست ، تنها به خاطر ارجح شناسی از نوشته ها و کوششهای پیشین وی بود. او قبل از آغاز انتخابات به یکی از دوستانش نوشته بود: «اگر بنده را انتخاب نمایند، سرقدم ساخته می آیم.[۱۹]» همچنین پس از انجام انتخابات در پاسخ تلگرافی که برایش کردند، نمایندگی را پذیرفت و قول داد که در ماه صفر (یعنی سه چهار ماه بعد) بعد از سامان دادن به کارهایش روانه تهران شود ولی وفای به عهد نکرد. حتی هنگامی که هفت تن از دوازده تن نمایندهی آذربایجان از طریق تبریز جلفا- باکو – انزلی عازم تهران بودند، «جناب حاجی عبدالرحیم آقا طالبوف » هم قول داده، وعده می گذارند که «اواسط ماه صفر المظفر عازم تهران شوند[۲۰]». او در باکو به نمایندگان می پیونددد و همراه آنها در دید و بازدیدهای مختلف شرکت می کند و با آنها عکس دسته جمعی می گیرد. عکسی که نخستین بار در شمارهی ۱۳ (۲۲ صفر ۱۳۲۵) مجله فیوضات به چاپ رسیده است (این عکس در بخش تصاویر موجود است)
حاجی میرزا ابراهیم آقا، یکی از نمایندگان آذربایجان که بعدها در جریان کودتای محمدعلی میرزا و بمباران مجلس شهید شد، گزارش مسافرت نمایندگان را از تبریز تا تهران نوشته، برای درج به جریدهی ملی – ارگان انجمن تبریز فرستاد و آن گزارش در چند شماره مسلسل همان روزنامه به چاپ رسیده است. از این گزارش چنین بر می آید که مردم در شهرهای سر راه این سو و آن سوی ارس به گرمی از نمایندگان استقبال می کردهاند. بعد از دیدار نمایندگان با کارگران فقیر صابونچی و مشاهده درد و رنج آنها، نمایندگان «با واپور جناب حاجی زین العابدین اقا به طر ف انزلی حرکت» می کنند، اما طالبوف از آمدن به ایران منصرف شده ، از آنها جدا می شود. او با مخابرهی یک تلگراف صد کلمهای در ۶ محرم ۱۳۲۵ / ۲۰ فوریهی ۱۹۰۷ به مجلس، استعفای خود را از نمایندگی اعلام می دارد، اما مجلس آن را مسکوت می گذارد.
درباره انصراف او از نمایندگی و رفتن به تهران نظرهای مختلفی ابراز گردیده که گذشته از مسئله ممنوع شدن کتاب مسالک المحسنین ، ضعف پری و تاری چشمه، رنجیدگی از عقب ماندگی ماست و بیم از افسار گسیختگی و بی بند و باری حاکمان کشور و … از آن جمله است.
کسروی می گوید: او در این زمان دل خوشی از این جنبش و کوشش ایرانیان نداشت[۲۱]. کسروی برای این وازدگی او دو دلیل ذکر می کند، یکی ممنوع شدن خواندن کتاب مسالک المحسنین، و جلوگیری از عواقب آن و دیگری آزردگی او از شورش مردم تبریز به مناسبت «منع دخول و سوختن نسخه های[۲۲]» روزنامهی ملانصرالدین . در ضمن به طعنه یادآور می شود که «طالبوف را چون کتابی نوشته شبود، ارج نهاد ، بی آن که خودآگاه باشد، به نمایندگی اش برگزیدند.[۲۳]»
کورش فتحی این نظر کسروی را قبول نکرده می نویسد «به نظر می رسد که قضاوت کسروی اندکی عجولانه باشد،چراکه بیش از هرچیز طالبوف را باید روشن فکری آرما نگه داشت تا عملگرا و لذا پر بیراه نیست که به نمایندگی مجلس به عنوان یک هدف و برنامه بنگرد. در ضمن او نظریه پردازی بود که قانون را می طلبید[۲۴]». «قانونی که حقوق شاه و رعیت را تعیین می کند[۲۵]». وی نظمی مدون و برخاسته از قانون را می طلبد که با نوع عملکرد مشروطه خواهان و ایجاد اختلاف به وجود آمده در صدر مشروطیت نمی خواند.
او به رغم تلاشهای روشنگرانهی فرهنگی خود بر این عقیده بود که «ایرانی و مجلس حکایت گاو دهل زن است» و «هر ایرانی که ملت خود را عبارت از آن سه هزار نفر [روشنگر] … بودند و ایرانی را بیدار شده حساب نماید به ریسمان پوسیده آنها هیزم بچیند دیوانه است.» و «ایرانی تا کنون (تا اعلان مشروطه) اسیر یک گاو دو شاخهی استبداد بود، اما بعد از این اگر ادارهی خود را قادر نشود، به گاو هزار شاخهی رجاله دچار گردد و آن وقت مستبدین به نابالغی ما می خندند و دشمنان اطراف شادی کنان لاحول کنند. فاش می گویم که من این مسئله [را] بی چون و چرا می بینم.[۲۶]»
اسماعیل یکانی هم علت قبول نکردن نمایندگی از سوی او را، دوستی وی با میرزا علی اصغر اتابک ذکر می کند. یکانی اضافه می کند، موضوع انتخاب شدن او همزمان با استفاده شدید آزادیخواهان و به خصوص وکلای آذربایجان از اتابک دلیلی شد تا طالبوف به تهران نیاید و در مخالفت بر ضد اتابک شرکت نکند. دوستی طالبوف با اتابک بسیار صمیمانه بود به طوری که اتابک هنگام بازگشت به ایران در بادکوبه، با طالبوف ملاقات کرد و از او شنار شنامهیی به عنوان سعدالدوله که هنوز از آزادیخواهان محسوب می شد، گرفت. اتابک در این مودر از ملکم خان هم که مورد علاقه و احترام بود چنین مکتوبی را گرفته بود[۲۷].
صادق صادق ملقب به مستار الدوله، از آزادیخواهان بنام، وکیل دوره اول مجلس که مدتی هم رییس مجلس بود، دربارهی عدم قبول نمایندگی از طرف طالبوف نظر دیگری ارائه می دهد. او پیری ف ناتوانی و به خصوص ضعف چشم را دلیل این امر بیان می کند. تقی زاده نیز نظر اخیرا را قبول کرد، مسائل جسمانی او را دلیل نیامدنش عنوان می کند[۲۸].
در هر صورت طالبوف از آمدن به ایران و حضور در مجلس سرباز زد و این مسئله گفت و گوهایی را در محافل برانگیخت و مقالاتی به طرفداری از او در مطبوعات، به چاپ رسید.
یکی از نویسندگانی که به دفاع از او برخاست احمد آقایف بود. او در شمارهی ۴۷ ارشاد در این خصوص چنین نوشت:
«ایا این همان ملاعبدالرحیم نیست که جمله ایران به وجودش مباهات می کرد؟ آیا این همان عبدالرحیم نیست که از شاهان گرفته تا گدایان مفتون مواعظ او شده، نوشته هایش را دست بهدست می گرداند؟ آیا این همان عبدالرحیم نیست که همراه محدودی از مجاهدان از پنجاه سال باز، با ناقوس داد و فریاد باعث بیداری امروز ایران شدهاند؟ آی این همان عبدالرحیم نیست که کل ایران از انتخاب او به نمایندگی مجلس ملی به توسط مردم تبریز، خویشتن را بشارت داده، اهالی بالکلیه، خواهان عزیمت او به تهران شدند؟ پس در این میان چه شد؟.»
روزنامه ارشاد هم مدتی بعد و شمارهی مورخ (۲۰ صفر ۱۳۲۵ / ۲۲ مارس ۱۹۰۷) هم متن تلگراف صد کلمهای مذکور و هم نامهای از او را درج می کند. از نامهی نویسنده چنین بر می آید که او قریب یک ماه پیش تلگراف یاد شده را به تهران مخابره کرده است، اما به علت ماهیت افشاگرانهاش از مطرح شدن مضمون آن در مجلس و مطبوعات ممانعت به عمل آمده است. در حقیقت هم تلگراف اتهام نامهای بوده بر ضد دولت ایران.
در شماره های بعدی ارشاد و نیز شماره مورخ ۱۸ آوریل ۱۹۰۷ روزنامهی تازه حیات، چاپ باکو، نامه هایی به طرفداری از طالبوف و در انتقاد از استبداد و مستبدان و نوکرانش درج گردیده است.
در شمارهی ۱۳ ۰۲۲ صفر ۱۳۲۵ / ۲۴ مارس ۱۹۰۷) فیوضات نیز مقالهی بلندی، در دفاع از طالبوف، قلمهی علی بیک حسین زاده، سردبیر آن مجله به چاپ رسیده است: عنوان این مقاله که در محل سرمقاله گذاشته شده «مسائل الحیات» است و با این شعر فارسی منتسب به ابوعلی سینا آغاز گردیده است:
درد هر چو من یکی و آن هم کافر پس در همه دهر یک مسلمان نبود
در این مقاله روی این موضوع که جماعت مسلمهی باکو مردم تبریز را به مناسبت انتخاب طالبوفتبریک گفتهاند، تأکید گردیده و بخشی از نامه چاپ شده طالبوفدر ارشاد نقل گردیده است.
در روزنامه پیوست و روزنامه عدالت چاپ تبریز نیز به این مسئله پرداخته شده است.در مقاله مشورت، از خدمات او تقریر شده و دلیل کناره جویی او از نمایندگی را، جلوگیری از به وجود آمدن اختلاف ذکر کرده، قسمتی از نامهی طالبوف را هم ضمیمهی مطلب خود می کند.
«چقدر سخت و ناگوار و موجب ملال و اندوه است برای همچو من بیرمهجوری که گرانبهاترین سرمایه حیات خود را صرف خدمتگزاری وطن و باشندگان آن کرده، [تا] در همچو موقع، خصوص در باریکی در میان ملت خود موضوع نفاق و زمینه اختلاف واقع بشود . ای هموطنان من، جمع شوید با هم متفق شوید، اگر چه اساس اتفاق به کشتن من بوده باشد، چه کشته شدن در میان دستهای متفق شده شما را دوست تر دارم از این که زنده بمانم و ببینم که بلای سرم نفاق دامن گیر شما شده است …
و رورنامه عدالت به ترجمهی مقاله مشورت افزوده است:
«در میان افراد قدرشناس و چیز فهم ملت ما کم ترکی است که نام نامی جناب حاجی ملاعبدالرحیم طالبوف ا نقش حافظهی ارادت و خلوص نکرده باشد. و نیز در درجهی عینی را که مجلس شورای ملی ما از عدم حضور او حاصل کرد، داستانی است که عارف و عامی همه می دانند و قولی است که جملگی برآنند…[۲۹]»[۳۰]
همانطور که دلایل عدم حضور او در مجلس نظرات و روایات زیادی را به دنبال داشت، در تاریخ و فات او هم روایات متفاوتی مشاهده می شود.
روزنامهی نوبهار به مدیریت ملک الشعرای بهار، در مقالهیی با عنوان «عالم ادبیات سیاهپوش است». چنین می نویسند «بلی عالم ادبیات ایران سیاهپوش است. برای چه برای این که اولین بلبل گلزار ادب و نخستین مجاهد راه ایقاظ ایرانیان «طالبوفنجارزاده» مصنف کتاب احمد، مسالک المحسنین، مسائل الحیات ، تاریخ نبوی، دستور دارالشوری، ترجمه فلاماریون و غیره با یک نام درخشنده با یک نام درخشنده تاریخی و شرف بزرگ ادبی در ماه گذشته فرمان یافت.[۳۱]»
در این روزنامه تاریخ وفات، یک ماده قبل یعنی ربیع الاول ۱۳۲۹ ارجاع داده می شود.
محمدعلی تربیت نیز این تاریخ و تأیید می کنند.
در مجله بهار به مدیریت یوسف اعتصامی دربارهی مرگ ط، چنین می خوانیم
«طالبوف: «الموت نقاد و فی کفه جواهر یختار منها الجیاد»
حادثهای که در این چند ماه اخیر هواخان علم و ادب را قرین سوگواری و تأسف دانست همانا خواست دانشمند شهیر، صاحب آثار باقیه حاجی میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی مقیم شهیر خال شوره «طالبوف شراه» است.[۳۲]»
اگر چه مجله بهار تاریخ فوت طالبوف را صریحاً تعیین نکرده است با این همه، اغلب نوشته های نوبهار را تأیید می کند زیرا در نیمه سال واقعهی سال قبل را با عباری چندماه اخیر نوشتن معقول به نظر نمی رسد. نکته در خورد توجه دیگر این است که شغل طالبوف در قفقاز و بیماری چشم او در پیری فقط در مجلهی نوبهار آمده است و این نکات توسط تربیت هم ذکر نشدهاند.
اعتصامی هم در مقالهیی که به آن اشاره شده ، پس از توصیف مختصری از تألیفات طالبوف مقاله خود را چنین ادامه می دهد: «کاش می توانستم ترجمه حال این آزاد مرد خیرخواه را منصلاً بنویسم، افسوس که برای این کار مأخذی در دست ندارم.[۳۳]»
روزنامه شمس هم تاریخ وفات او را ربیع الاخر ۱۳۲۹ می نویسد « در هفته گذشته افول یک ستارهی نورافشان آسمان ادبیات ایران را … با یک ناگواری تلخی مشاهده کردیم[۳۴]».
بنابراین روزنامه فوق، اوایل ربیع الاخر را تاریخ فوت او می داند . اما قزوینی در یادداشت های «وفیات معاصرین» مندرج در مجله یادگار[۳۵] و اکثر مطالبی که درباره-ی طالبوف نوشته شده است تاریخ وفات او را اواخر سال ۱۳۲۸ هجری ضبط کردهاند.
اخبار ولایت داغستان تاریخ وفات او را ۱۱ مارس ۱۹۱۱ در سن ۷۷ سالگی ضبط کرده است[۳۶].
پیکر او را در قبرستان مسلمانان شهر بسوی ناکسک (تمیرخان شوره) به خاک سپرد. بر مزار طالبوف سنگ قبری از جنس سنگ خاکستری سر برافراشته است . ارتفاع سنگ ۳ متر و ۴۱ سانتی متر، با عرض ۶۲ و ضخامت ۸۱ سانتیمتر برش خورده است. این سنگ تا کنون نیز در وضعیت خوبی باقی مانده است. سنگ قبر از چهار طرف مزین به نقش و نگارهای ظریف و زیبای شرقی و نوشته هایی به زبان عربی است.
بر روی مزار در چارچوب قوی تراشیده شده، نوشته یی در پنج سطر وجود دارد. «هذا مرقد المرحوم المغفور المبرور حامی الفقرا و المساکین عبدالرحیم ابن شیخ ابوطالب التبریزی» و در ادامه تاریخ درگذشت وی حک شد ه است.
نشریات زیادی که با به عرصهی مطبوعات قفقاز ، روسیه، ایران و کشورهای دیگر گذاشته بودند، پس از مرگ او مطالبی را در این راستا به چاپ رسانیدند. در این جا ذکر مقالهی منتشر شده در مجله سیاسی و اجتماعی ملانصر الدین که در تفلیس به زبان آذری چاپ می شد، بسنده می کنیم. در این مقاله بعد از اظهار تأسف به خاط درگذشت طالبوف قسمتی از وصیت نامهی او به چاپ رسیده است:
«سی روبل جهت احداث بیمارستان در تمیزخان شوره، ده هزار روبل برابر احداث مدرسهی دخترانه در شهر تهران، بیست و پنج هزار روبل برای ساخت دبیرستان دخترانه در تبریز، پنج هزار جهت مدرسه ایرانی در تمیرخان شوره» .طالبوف وصیت نموده است، وجوه حاصل «از انتشار کتاب های وی صرف احداث پرورشگاهی برای یتیمان گردد.[۳۷]»
طبق اطلاعات موجود طالبوف یک فرزند دختر داشت که نامش سونا خانم بود. این دختر از مادری بروس، مسلمان و شیعه به دنیا آمد که در اوان جوانی وفات یافت.
سونا خانم به مدارج بالای تحصیلی دست یافت و با یک مهندس برجسته زمین شنای نفت به نام عمرف ازدواج کرد. سوناخانم خود نیز در سال ۱۹۲۸ «شهری بوی ناکسک وفات یافت و همان جا به خاک سپرده شد».
پایان نامه شرح زندگی طالبوف