باسمهتعالی
مقدمة مترجم
کتابی که پیش رودارید بخشی از سلسله بحثهای موضوعی است که تحت عنوان کلی«گفتوگوهای قرن جدید» ازسوی انتشارات دارالفکر لبنان منتشرمیشود. این مؤسسه ازچندی پیش با دعوت از اندیشمندان عرصه های مختلف علوم انسانی، موضوعات گوناگون این حوزه را مورد بحث وبررسی قرارداده وماحصل آنها را به چاپ رسانده است، بدین ترتیب که پس از تعیین موضوع ، پرسشهایی پیرامون آن مطرح شده ودراختیار دونفراز صاحبنظران که از دومنظر متفاوت به موضوع مینگرند، قرار می گیرد. دو اندیشمند بدون آن که از نوشته های یکدیگر باخبر باشند، نظرات خود را در ابتدای کتاب مطرح میکنند. سپس می توانند دیدگاههای طرف مقابل را مطالعه کرده، آن رامورد نقد وبررسی قرار دهند. نقدهای هریک ازدو نویسنده نیزدرادامه کتاب درج شده است.
کتاب حاضر به موضوع زن، دین واخلاق می پردازد. بخش دوم و سوم کتاب نوشتة خانم دکترنوال سعداوی است که ازحامیان سرسخت اندیشة «زن محوری» (فمینیسم) درجهان عرب میباشد. وی درسال 1955م.(1334 ش.) دررشتةپزشکی عمومی ازدانشگاه قاهره فارغ التحصیل شده ودورة تخصصی پزشکی را درسال 1965م.(1344ش.)در دانشگاه کلمبیای شهر نیویورک به پایان رسانده اند. به زبانهای انگلیسی و فرانسه تسلط داشته وکتابهای متعددی (اغلب با موضوع زن محوری) تالیف کرده اند که برخی ازآنها عبارتند از : زن و مسائل جنسی،مؤنث اصل است ، چهرة عریان زن عرب(که به فارسی ترجمه و منتشر شده است) ، زن و کشمکشهای روحی،خاطرات یک پزشک زن، نبرد جدید پیرامون مسالة زن و ...
در بخش اول و چهارم کتاب، نوشته های خانم دکتر هبه رؤوف عزت را می خوانیم. وی در سال 1965م. (1344ش.) در مصر متولد شده ودر سال 1992م.(1371ش.) در مقطع کارشناسی ارشد با رتبة ممتاز از دانشگاه قاهره فارغ التحصیل شده ودر ادامه، رسالة دکترای خود را با موضوع «بررسی تحول مفهوم شهروندی از دیدگاه لیبرالیسم» به نگارش در آورده است. ایشان در دانشگاههای آکسفورد و وست منستر لندن سابقة تدریس داشته و در بسیاری از پژوهشهای انجام شده پیرامون موضوعات سیاسی ـ اجتماعی روز مشارکت نموده اند. همچنین کتب و مقالات متعددی به زبانهای عربی و انگلیسی از ایشان به چاپ رسیده است.
لازم به ذکر است که بخش اول و سوم متن اصلی کتاب فاقد پاورقی بوده وتوضیحات درج شده در پاورقی از مترجم است و نباید به نویسنده منسوب گردد.
امید است ترجمة این کتاب گامی در جهت آشنایی پژوهشگران میهن ما با اندیشه های صاحبنطران کشورهای عربی باشد.
مهدی سرحدی
18فروردین1381
مقدمة ناشر
پس از سیزده دوره مباحث جنجال برانگیز در حوزة اندیشه, خط سیر این موضوعات به مسأله زن به عنوان یکی از محورهای اصلی در این حوزه کشیده شد. علت تأخیر در پرداختن به این موضوع, نه بیتوجهی و سهلانگاری, بلکه دشواریها و مشکلات موجود در روند نگارش، گردآوری و تنظیم مباحث بود.
امروزه نمیتوان توجه و اهمیت ملی, جهانی و بینالمللی را برای زنان نادیده گرفت، همچنان که نباید از مشکلاتی همچون محرومیتهای سیاسی، اجتماعی و تبعیض و تحقیرهایی که زنان از آن رنج میبرند، غافل شد.
مشکل زنان چیست؟ و ریشههای تاریخی و عوامل استمرار آن کدامند؟
دین! عرف! آداب و رسوم! عادتها؟!!
چه کسانی دین را که با ایجاد تحول و برای ایجاد تغییر آمده است, ساکن و بیاثر کردند؟ و چه کسانی عادتها, آداب, رسوم و عرف را تحمیل میکنند؟ آیا مردان که از حقوق کامل برخوردار هستند, این وظایف و تکالیف را بر زنان تحمیل میکنند و در جامعهای «مردسالار» بر زنان سخت میگیرند؟
آیا تفاوتهای بیولوژیک, موجب اختلاف میان زمینههای فعالیت زنان و مردان و برتری یافتن مرد بر زن گردیده است؟
آیا دین، موجب بدتر شدن موقعیت زنان شده یا به عکس, این دین است که عدل و انصاف را دربارة زن اجرا کرده و با تبیین حقوق زنان، در ارتقاء جایگاه آنان مؤثر بوده و با تلاش برای رسیدن زن به حقوق خود، راه را برای رهاشدن او از نابرابریها و آزادی از قید و بندهای موجود هموار کرده است؟
چرا در افکار عمومی جوامع، زن منشأ فتنه و گناه و خطری برای دین و اخلاق تلقی میگردد و با وجود برابری و اشتراک زن و مرد در ارتکاب اشتباهات، مسؤولیت آن بیشتر برعهدة زن گذارده میشود؟
بهرغم آن که ما عادت داریم مسائل را «یک بعدی» بنگریم؛ یا با دید کاملاً موافق و یا با نگاهی کاملاً مخالف, مؤسسهء دارالفکر در ارائه برنامههای فرهنگی خود، زمینه را بهطور همه جانبه, برای دو دیدگاه آماده کرده و به منظور دوری از تنش و جلوگیری از بروز واکنشهای لحظهای، تنها به آوردن یک نقد و تحلیل از هر یک از طرفین در هر مورد بسنده کرده است.
با وجود آن که هرکدام از طرفین بحث،بر موضع خود پافشاری کرده است و نتوانستهاند حتی یک گام به یکدیگر نزدیک شوند؛ اما دارالفکر معتقد است خوانندگان محترم به خوبی خواهند توانست هردو دیدگاه را بررسی کنند و قادر خواهند بود با چشمانی باز و بیطرفانه، نقاط ضعف و قوت هر یک را درک کرده و سپس به بررسی، تحلیل و قضاوت بنشینند.
«دارالفکر» عقیده دارد که خوانندگان از جایگاهی مهم بر خوردارند، و داوران حقیقی هستند این مباحث در واقع, نوعی تمرین ذهنی است که به آنان تقدیم میشود و پیگیری این سلسله بحثها از سوی خوانندگان، مایة افتخار مؤسسه و نشانة پویایی و توانایی آن در خلق اندیشههای جدید است.
حکایت سلسله مباحث مؤسسه دارالفکر، جالب و در عینحال، مبهم و پیچیده است ؛ زیرا نویسنده باید متنی را نقد کند که آن را نخوانده است. ودربارة عقیدة مخالفی اظهار نظر کند که خواننده بعداً از آن اطلاع خواهد یافت، اما تدوینکنندگان این سلسله مباحث تأکید دارند که نویسنده تا زمانی که نوشتة خود را به مؤسسه تحویل نداده، از نوشتههای طرف مقابل باخبر نشود. پس از آن ، به از دو طرف امکان نقد و بررسی نظریات طرف مقابل و پاسخ به اشکالات داده میشود. آن گاه یک عنوان بسیار کلی در مقابل نویسنده قرار میدهند و با متانت تمام از او میخواهند که بنویسند!
خب … ! از کجا شروع کنیم؟ آیا قرار است که من، نمایندة دیدگاه اسلام گرایان در این زمینه باشم و متنی بنویسم پر از آیات و روایات؛ یا این که از تاریخ شروع کنم؟ و یا شاید قرار است که من، برای نظریات مخالفی که هنوز آنها را نخواندهام، پاسخی تهیه کنم؟ ! در هر صورت، ما در رفع شبهات و دفاع از دیدگاههای اسلامی -که مورد هجوم برنامهریزی شدة مخالفان قرار گرفته است- مهارت یافتهایم!
اما از کجا شروع کنیم …؟
توکل بر خدا!
اخلاق، دین … و انسان!
دغدغههای مسلمان امروز، تنها دغدغة خویشتن نیست؛ بلکه او درد زمان و رنج انسانیت در دوران خویش را بر دوش دارد.
یک مسلمان، تلاش میکند به آن مشکلات از منظر آیین اسلام نگریسته و بر مبنا و زمینه آن، پاسخهایی برای پرسشهای خود و جهانیان بیابد. رسالت اسلام پیامآور رحمت نه فقط برای مسلمانان، بلکه برای همه انسانهاست . جهان شمول بودن رسالت اسلام نیز از «انسانی» بودن آن سرچشمه میگیرد. بدین گونه اسلام، انسانیت انسان را مخاطب قرار میدهد و با آگاهی از ابعاد وجودی انسان، با او بر مبنای عزت و احترام رفتار میکند. بنابراین، مهم نیست که از کجا آغاز کنیم؛ از سؤال یا از جواب؟ و یا از بررسی تلاشهای دیگران برای پاسخگویی؟ (که روش من نیز همین است) بلکه مهم آن است که به کجا و چه نتیجهای برسیم و چگونه با نگاهی فراگیر، اهداف و نتایج پاسخهای خود و دیگران را پیش بینی کنیم؟ زیرا ممکن است پاسخها در ظاهر قانعکننده و عقلانی به نظر برسند؛ اما وقتی در بوتة آزمایش قرارگیرند، مشکلات بزرگتر و عمیقتری را به جود آورند. فقه آیندهنگر یا ناظر به غایات و نتایج ] کاربردی[، که همواره از دغدغههای فکری اندیشمندان مسلمان بوده است؛ بر اساس همین بینش، نظریه مقاصد شریعت بنا شده و تأثیر این دیدگاه در ابواب مختلف اصول فقه به چشم میخورد. فقهای دین، قاعدة «سد زائع»*.یا نظر داشتن پیامدهای احتمالی فعل و به اصطلاح امروزی آن، «سناریوهای آینده» را بر همین اساس بنا نهاده اند؛ زیرا تفکر اسلامی تفکر توحیدی فراگیری است که ضمن شناخت کامل جزئیات و ایجاد اصولی برای رابطة میان آنها، از کلیات نیز غافل نمیشود.
نگرش اسلامی نسبت به یک موضوعی از بطن اصول و منابع اسلامی و بررسی تجربیات تاریخی سرچشمه میگیرد و نمودی متمایز با دیگر بینشهای دارد؛ اما گاهی این تمایز در مواجهه با دیگر نظریات و بازنگری دیدگاه اسلامی بیشتر، گویی آشکار میشود. در اندیشة یک مسلمان، جزئیاتی وجود دارد که به خوبی آنها را میشناسد، اما این جزئیات پراکنده هستند. تبادل نظر با آرا و نظریات مخالف یا متضاد، این جزئیات را در قالب دیدگاهی منسجم و در عین حال، نوین وامروزی مرتب میکند. اما این اختلاف و تضاد، بوجود آورنده یا انگیزة این انسجام نیست بلکه تنها عاملی است تا عناصر فکری موجود، در قالبی جدید و امروزی نمودار شوند. اندیشه انسان مسلمان، هرگز در یک دایرة بسته نمیماند، و به داشتههای خود اکتفا نمی کند، بلکه به تبادل نظر آرای دیگران، می پردازد و در نهایت به یک اندیشة انسانی تبدیل میگردد که در پرتو شناخت خود و در برخورد با زندگی، جهان و مسائل اساسی هستی، دغدغه های تمامی انسانها را در نظر دارد.
پس از این مقدمة کوتاه، بجاست به موضوع اخلاق و دین بپردازیم و چگونگی برخورد به شدت تنگ نظرانة اندزشه غربی را در رویکرد سکولار آن بررسی کنیم.
بر کسی پوشیده نیست که سلطة کلیسا در جهان غرب با تبدیل شدن به یک استبداد دینی و سیاسی، روند پیشرفت علم و اندیشه را با چالش مواجه ساخت.
کلیسا با در اختیار داشتن قدرت، نفوذ و سرمایه و با تجارتی تحت عنوان «بخشش گناهان در برابر پول»!، دانشمندانی را که مخالف نظرش سخن میگفتند، محاکمه و مجازات میکرد. تا جاییکه در غرب شعار «جدایی دین از حکومت» برخاست و انسان غربی خواهان رهایی اندیشه از چنگال سلطة دینی و بازگرداندن ارزش و اعتبار از دست رفتة فکر و اندیشه گردید. اما این جهتگیریها تنها با هدف جلوگیری از گسترش سلطة کلیسا صورت میگرفت و هرگز در صدد انکار پروردگار یا مخالفت با دین برنیامد.
«چارلز تیلور» استاد برجستة فلسفة اخلاق، در کتاب ارزشمند خود Sources of the self 1 به این نکته اشاره دارد که بنیانگذاران روشنفکری، هرگز اندیشة انکار خداوند به ذهنشان خطور نکرده بود و به فکر انکار مطلق الوجود یا جهان بدون خداوند نیفتادند. همة هدف آنها در این خلاصه میشد که عقل واندیشه را در رویارویی با سلطة دینی، محوریت بخشند تا در برخورد با مسائل انسانی ـ اجتماعی، به جایآن که دین به تنهایی مشخصکنندة معیارها و در اختیار گیرندة همة منابع معرفت باشد، اندیشه و عقل نیز مورد توجه قرار گیرد.
پرسش چارلز تیلور آن بود که در روند مدرنیسم، چه اتفاقی روی داد که عقل گرایی دینی ـ اگر تعبیر درستی باشد ـ به تدریج به عقل گرایی مادی و سپس عقل گرایی ضد دین تبدیل شد؟
این پرسش برای ما نیز حائز اهمیت است؛ زیرا عقل گرایی مادی، همة «منابع ذات» را به انسان بازمیگرداند و انسان را با چیزی خارج یا برتر از خود تفسیر میکند. به همین سبب چنین تفکری در ابتدا، «انسان محوری» (اومانیسم) نام گرفت. در این مکتب، «انسان» همان طور که منبع ذات و تکوین خود محسوب میشود، معیار سنجش اخلاق نیز هست و میزان مقبولیت آن بستگی به ارزیابی خود او دارد.
از طرفی، همانطور که اقتصاددان مشهور، « آدام اسمیت»، به وجود «دست پنهان بازار» معتقد بود و آن را عامل توازن بازار و هماهنگی منافع مادی افراد و در نهایت؛ موجب توازن اقتصادی به نفع همگان میدانست، معتقدان به مکتب اومانیسم هم بر این باورند که در حوزة مسائل اخلاقی نیز، یک «دست پنهان» وجود دارد که ارزشهای اخلاقی میان افراد بشر را هماهنگ میکند و یکپارچگی یا همگونی اخلاقی میان انسانها را در حوزة روابط آنها با جامعه و سیاست موجب میشود.
چارلز تیلور، در پاسخ به پرسش مذکور پیرامون سیر تحول مدرنیسم میگوید:
فیلسوف بزرگ مسیحی، «سنت آگوستین»، با طرح موضوع حلول نور الهی در انسان مادی، درحقیقت درها را به روی مکتب اصالت ذات گشود و همان گونه که خواهیم دید، موجب بروز نسبیتگرایی اخلاقی شد. در واقع با این تصور، نقطه اشتراک درونی میان بشر و خدا طرح شد که بیتردید تصوری مبتنی بر پایه های مسیحی در زمینه تجسد و حلول خدا در قالب بشر (عیسی) است.
پس از آن، اشخاصی چون دکارت، باور حلول را که مبتنی بر ایمان مسیحی بود، از ایمان جدا کردند و ارزشهای اخلاقی را بر مبنای بعد مادی انسان قرار دادند؛ زیرا انسان خود، به معیار اخلاق تبدیل شده بود و اگر هم این بعد درونی در ابتدا نشانههایی از ایمان و باورهای بهجا مانده از مسیحیت ـ که تا آن زمان هنوز در فرد و جامعه تأثیرگذار بودـ با خود همراه داشت، از میان رفتن نقش و تأثیر دین و رسیدن سکولاریسم به بالاترین درجات مادیگرایی باعث شد که همین نشانههای کمرنگ دینی نیز از آن گرفته شود. بدین ترتیب، روند سکولاریسم نه تنها دین را از حکومت و نیز از اندیشه جدا کرد، بلکه قداست دین و مسلمات آن را هم زیر سؤال برد. قداستی که در ابتدای مدرنیسم و مراحل آغازین شکلگیری سکولاریسم، از خدا به انسان منتقل شد؛ بعدها منشأ الهی و مطلق خود را از دست داد و به مفهومی خالی از محتوا تبدیل گردید و انسان به مثابه موجودی صرفاً «مادی» مطرح شد؛ بعد طبیعی و مادی او بر دیگر ابعاد وجودیاش غلبه یافت و او را تنها تابع قوانین حاکم بر ماده و طبیعت نمود، تا «نسبیتگرایی» حاکم شود. انسان با چنین ویژگیهایی معیار ارزشها و اخلاقیات شد.
اما از آن جا که انسان، موجودی بسیار پیچیده است و سکولاریسم مطلق نیز برنمیتابد، جریانهای مختلفی در میان اندیشمندان جوامع غربی به وجود آمد که در برابر موج ضد انسانی و سخت «سکولاریسم» قد علم کرد.
برای نمونه، یکی از اندیشمندان بزرگ بهنام زیگموند باومن که از منتقدان جریان مدرنیسم و پستمدرنیسم به شمار میآید، معتقد است که این جریانات در واقع انسان را نابود کرده اند. نسبیت گرایی، فردگرایی و نابودی بنیانهای خانواده، در کنار توسعه و گسترش شهرها و زندگی شهری موجب ایجاد فاصلههای اجتماعی میان افراد شده است. فاصلههایی که زمینه را برای بیرحمیها و بروز جنگهای جهانی فراهم کرده و نسلکشی و تصفیه نژادی در مراحل مختلف تاریخ معاصر، جزء لاینفک آن بوده است. مدرنیسم موجب شده است که مفهوم انسانیت، از جامعهای به هم پیوسته و منسجم، به جامعهای با «ارزشهای غیر اخلاقی» یا «اخلاق غیر ارزشی» سوق پیدا کند.( )
فیلسوف دیگری بهنام آلسدر مکاینتایر معتقد است که مدرنیسم و روشنگری، به عنوان روشی برای آزادی فرد و ارتقای جایگاه عقل، با شکست مواجه شده است. او در کتاب خود «در جستجوی فضیلت» میگوید: «مفهوم اصالت سود یا نفع گرایی که لیبرالیسم و مدرنیسم آن را تقویت کرده است، یک ارزشهای مشترک اخلاقی پیاده نکرده و فرد را به انجام وظایف خود در قبال جامعه سویق نمیدهد؛ بلکه با سست کردن بنیان خانواده و در نتیجه تنها شدن فرد، موجب میشود که انسان، فقط به حقوق فردی خود بیندیشد و با فراموش کردن وظایف و تکالیف خویش، تنها به دنبال منفعتطلبی و لذت خود باشد.»( )
از سوی دیگر، گروهی از اندیشمندان دینگرای غرب که به ارزیابی روند مدرنیسم پرداختهاند، معتقدند سکولاریسمی که غرب ابتدا آن را مطرح کرد، همان سکولاریسمی نیست که در انتها بدان رسید. در آغاز اتفاق نظر بر این بود که کلیسا از عرصة حکومت و سیاست دور شود، نه اینکه خود حکومت، در امور مربوط به دین دخالت کند و دین را ازتعیین معیارهای زندگی اجتماعی بازدارد. دولت مدرن، جایگزین کلیسا شد و دیری نپایید که کارکرد خانواده و کلسیا را تحت سلطة دستگاههای اجرایی خود درآورد و موجب تضغیف بنیانهای آن شد. سپس هنگامی که ملتها در برابر پرسشهای اخلاقی در زمینه با موضوعات علمی و پزشکی قرار گرفتند، -زمینه هایی که مایة مباهات مدرنیسم بود- حکومت خود در مقام پاسخگویی به آنها برآمد و وظیفة خانواده و دین را تنها تشخیص (درست از نادرست در مسائل اخلاقی)، دانست.
استفان کارتر، استاد حقوق دانشگاه ییل معتقد است که در عرف جوامع سکولار، دین نه مرجع، که صرفاً یک انتخاب شخصی است. در عین حال این انتخاب نیز مورد نکوهش قرار میگیرد و حتی نادرست شمرده میشود، چرا که در نگرش سکولار به علوم اجتماعی، دین ساخته و پرداختة انسان برای رویارویی با واقعیتهایی است که نمی تواند با آنان به چالش پردازد و یا آنها هم داستان شود!!
کارتر دور شدن دین از عرصة زندگی اجتماعی و محدود شدن آن به حوزة انتخاب درونی شخص را نه فقط یک بحران اخلاقی، بلکه بحرانی برای دموکراسی میداند؛ نظامی که خود را با شعار و تحت لوای حکومت مردم جایگزین حکومت دینی برای دنیای غرب معرفی کرده است.
اما گویی این نکته فراموش کرده اند که همین «مردم»، جز در محدوده تعلقات، گرایشها، هویت و احساس مسئولیت در مقابل جمع؛ واکنشی از خود نشان نمی دهند و در اصل ارزشهای اخلاقی هستند که مبنای ایثار و از خودگذشتگی برای جامعه را تشکیل می دهند. اساس ارزشهای شهروندی در دنیای امروز نیز همین است. این نظام (شهروندی) تلاش میکند که از گرایشهای اولیة فردی به نفع مصالح شهروندی و ملی گذر کند. گویی همه فراموش کردهاند که مبنای شکلگیری یک گرایش ارزشی همین واحدهای اولیه اجتماعی ] مانند خانواده [ هستند که مدرنیسم، با شعار «آزادی فرد» برای نابودی آن تلاش کرده است و بدین ترتیب، دایرة بستهای از «ناکامی» مدرن به وجود آورده که به بحران اخلاقی شدیدی منتهی گردیده است.1
با حاکمیت اندیشة «نسبیتگرایی»، ابتداییترین زیربناهای دموکراسی شهروندی مورد تهدید قرار گرفت. بدون شک، این امر نه فقط در عرصة اخلاق، بلکه در همة ابعاد تأثیر شگرف داشت و این بهای سنگینی بود که جامعه برای مدرنیسم پرداخت. با وجود این ، هنوز برخی عقیده دارند این روند باید به همین صورت ادامه یابد، حتی اگر هزینة سنگینتری برای ادامة آن لازم باشد.
پراگماتیستها، همچون ریچارد رورتی (استاد برجستة فلسفة اثباتی در آمریکا و ادامهدهندة راه دیوئی، فیلسوف مشهور پراگماتیست)، سردمدار این گروه هستند. آنها معتقدند هر چقدر اندازة هزینة این کار سنگین باشد، باید ادامه یابد؛ زیرا مدرنیسم با محور قرار دادن فرد، او را منشأ «ذات» و منبع ارزشها قرار داده و حق انتخاب، او را از تأثیر و نفوذ ساختارهای سنتی و هر قدرت دیگری رها ساخته است و هر هزینة سنگینی در برابر این دستاورد، ناچیز است.1 (حتی اگر به قیمت قربانی شدن انسانیت خود انسان باشد!)
با وجود بحرانهای آشکار مدرنیسم در حوزة اخلاق ایجاد کرده است، این عده هنوز هم بدون نگرانی و دغدغه مرتب اصرار میکنند که باید سیاست، از دین و حتی از فلسفه جدا شود.]به نظر آنان[ هیچ مفهوم مطلقی و یا مافوقی وجود ندارد.
اما منقدان مدرنیسم و سکولاریسم معتقدند، اندیشة فردگرایی ـ که سردمداران مدرنیسم، سکولاریسم و نسبیت گرایی میخواهند به هر قیمت آن را رواج دهند- در اصول و اهداف خود دچارتحولات عمده گردیده است. دیگر، آن فردگراییِ و رمانتیک که مدرنیسم در ابتدا آن را تبلیغ میکرد و به فرد اطمینان کامل می داد که میتواند بر طبیعت و تاریخ سیطره پیدا کند و سرنوشت خود را تعیین کند، نیست؛ بلکه با سست شدن بنیانهای اجتماعی و عاطفی و از دست دادن منابع مافوق مادی- که به فرد قدرت و آرامش میبخشید- و بی رحمیهایی که از جانب ابزار سرمایه داری و بازار از یک سو و ابزار تکنولوژی و علم ازسوی دیگر به وجود آمد، انسان شکنندهتر و آسیبپذیرتر گشت. احساس ضعف و ناتوانی در تسلط بر جسم خویش و در برقراری ارتباط با جامعه که انسانهایی سودجو افراد آن را تشکیل میدهند- بر او چیره شد. بدین ترتیب، از خودبیگانگی جایگزین خود باوری گردید و نارسیسیم (خود شیفتگی) از هیمن روست که کریستوفی لاش (استاد برجستة آمریکایی در رته جمعه شناسی و یکی از منتقدان جوامع لیبرال) اذعان میدارد که نارسیسیم الزاماً به معنای خود پرستی نیست،بلکه توصیف انسان محصول مدرنیسم است که خود محوری پیشه کرده و درون گرا شده است (درونی که پائین ترین نفس انسانی است) انسانی که خود، معیار خویشتن خویش و ملاک ارزشی و اخلاق و هدف و غایت تمامی اقدامات منفعت طلبانة خود گردد، تنها به درون خویش توجه میکند و هیچ اعتنایی به خارج از این محدوده ندارد و بدین ترتیب، تبدیل به انسانی تک بعدی میگردد.
زن، اخلاق و دین
نحوة نگرش به مسألة زن، اخلاق و دین نیز از نگرش مذکور جدا نیست. روشها و راهکارهایی که با هدف آزادی زن مطرح شد، از همان زمینههای تفکر سکولار غرب نشأت گرفت و همگام با تحولات مدرنیسم، این نظریات نیز متحول شدند. جنبشهای رهاییبخش زنان درگذشته از بینش انسان محور در مراحل اولیه سکولاریسم گرفته بود که قداست را از ساحت خداوند به انسان انتقال داد. البته در آن مرحله نشانه هایی از ارزشهای آیین مسیحیت نیز به چشم میخورد و تأکید بر آن بود که اندیشة برابری زن و مرد، حریم خانواده را محترم بشمارد؛ بدین معنا که این نهضت برای بیداری زنان باشد نه دشمنی با مردان؛ و زن باید در سازندگی و پیشبرد جامعه مشارکت کند و همان گونه که به تربیت فرزندان می پردازد، در سازندگی میهن نیز شرکت نماید.
اصطلاح فمینیسم (feminism).* در همین مرحله به وجود آمد و به «النسویة» یا «النسوانیة» و یا «الانثویة» ترجمه شد. ترجمهای کاملاً تحتاللفظی که به هیچ وجه گویای سلطنت نیست و بوده و هیچکدام از مفاهیم پنهان در این اصطلاح را آشکار نمیکند. بهتر است ابعاد کلی و نهایی این اصطلاح را مشخص کنیم تا معنای ترکیبی و حقیقی آن آشکار گردد. برای این کار، ابتدا آن را در حوزة وسیعتری که ما آن را به نظریه حقوق نوین بررسی مینماییم. بسیاری از جنبشهای آزادیخواهانة غرب در دوران پسامدرن ـ که عصر برتری اشیاء، انکار اصل و محور، تلاش برای هنجار گریزی و نابودی همة معیارهای ثابت و کلی است ـ اندیشة مبارزه آن هم به شکل افراطی مطرح میکنند. از نظر آنان، همه چیز در حوزة قدرت و تاثر در مبارزة مستمر، مفهوم پیدا میکند و انسان، صرفا موجودی مادی است که میتوان او را با دیگر موجودات مادی اعم از حیوانات، گیاهان و اشیاء بی جان همانگونه که همة اشیاء، قابل مقایسه با یکریگر هستند. بدین ترتیب، چندین معیار اصلی ایجاد میگردد، یقین از بین میرود و همه چیز در چنگال تحول گرفتار میشود و به دنبال آن؛ حالتی از تعریف نشدگی، نامعین بودن و چند گانگی شدید به وجود میآید. بر این اساس، می توان هر چیز را بیرون از حوزة حدود و مفاهیم پیشین، تجربه کرد. (حتی اگر آن مفهوم پیشین، هویت مشترک انسانی در بستر تایخ باشد). در اینا اشکال جدیدی ازروابط میان انسان ها مطرح میشود که راه به تجربیات تاریخی انسان ندارد و میتواند به هر صورت ممکن، حتی بدون تفاوت با دیگر عناصر مادی مطرح گردد.
از نگاه جنبش آزادی زنان، انسان یک موجود متمدن و مستقل از عالم ماده و طبیعت محسوب میشود که فقط میتواند در جامعه وجود داشته باشد و نمیتوان او را با پدیدههای مادی و طبیعی برابر دانست. بنابراین، جنبش آزادی زن به دنبالِ تحقق بخشی از عدالت واقعی در جامعه است (نه رسیدن به برابری کامل که در عمل غیرممکن است) ،تا زن به آن چه که یک انسان انتظار دارد، برسد و با دستیابی به حقوق مادی و معنوی عادلانه در برابر کاری که انجام میدهد خود را بازیابد. جنبش آزادی زن، عمدتا به دنبال آن است که زن به حقوق کامل خود ؛ اعم از حقوق سیاسی (شرکت در انتخابات و مشارکت در حکومت)، اجتماعی (حق طلاق و سرپرستی کودکان) و اقتصادی (برابری دستمزد زن و مرد)دست یابد.
مدعیان آزادی زن، گاهی از سخنان پیچیدهای بر زبان میآورند و به جای آنکه زن مادر یا عضویاز خانواده بدانند، او را انسانی مستقل از جامعه فرض میکردند و انسانیت او از دیدگاه اقتصادی و جسمانی (یا طبیعی و مادی) می نگرند، نه انسانی به معنای انسان. با وجود این هنوز هم مبنای مقایسه، همان بینش انسانی است که میان انسان و طبیعت، حد و مرزی قائل میشود و برای انسان وجودی انسانی با معیارها، مبانی و طبیعت مشترک فرض میکند. از اینرو، جنبش آزادی زن بسیاری از مفاهیم ثابت انسانی مرتبط با نقش زن در جامعه را دربردارد که از مهمترین این نقشها، «مادر بودن» است. بدین ترتیب، جنبش آزادی زنان در مسیر ارزشهای مشترک انسانی که با انسان در طول تاریخ بشری همراه او بوده است، حرکت میکند. ارزشهایی مانند خانواده که از مهمترین بنیادهای انسانی است و انسان به آن اهمیت میدهد و از طریق آن، جوهرة خویش را شکل میدهد و هویت متمدن و اخلاقی کسب میکند و «زن»، ستون فقرات این نهاد را تشکیل میدهد. جنبش آزادی زنان نباید اندیشههای غیرممکن را مطرح نمی کند و به دام تجربهگرایی دائمی و بی انتهاـ که بر نقاط مشترک میان انسانها تکیه ندارد، حد و مرزی نمیشناسد و به قید و بندهای انسانی، اخلاقی و تاریخی معتقد نیست ـ گرفتار شود.
این، مبنای شکل گیری و پیشرفت جنبش آزادی زن و برخی از معیارهای ثابت آن میباشد. تا اواسط دهة شصت ]قرن گذشتة[ میلادی، مبنای اصلی تفکر جنبشهای آزادی بخش غربی نیز همین بود. البته در کنار آن، اندیشههای سکولار افراطی نیز وجود داشت که از اوایل دهة پنجاه میلادی، خواهان حرکت به سوی تجربهگرایی مطلق در روابط میان انسانها بود. البته این اندیشه در آن دوران، در حاشیه قرار داشت و در جوامع علمی و دانشگاهی جایگاهی نداشت و تأثیر مهمی هم در ایجاد تحول جهانی و تغییر ساختار جوامع برای آن قابل تصور نبود. برخلاف امروز که صدای انسانیت در پس غوغای سکولاریسم پنهان شده و هجوم سرسختانة تفکر مادیگرایی، آن را به یک روش غالب جهانی تبدیل کرده است و اندیشة مسلط کردن تفک سرمایهداری و جهانی کردن آن را در سر میپروراند؛ تا بدون رقیب، بر بازارهای جهانی احاطه یابد و پس از سلطه یافتن بر مرزهای جغرافیایی و ارادة رهبران منطقهای، هیچ نیروی معنوی و متحدی یارای مقاومت در برابر آن را نداشته باشد.
در طول چهار دهة گذشته، کشتی تمدن غرب با تکیه بر کوه سکولاریسم، ساختار و جهت گیریهای آن را دچار تحول کرده است؛ به طوری که میانگین جامعه را به سکولارسیم در ابعاد مختلف افزایش داده و همراه با آن، ساختار جامعه و حتی خود انسان را نیز در سایة معیارهای مادی گرایانه و منافع اقتصادی، بازآفرینی کرده است. و این رویکرد، موجب سیطرة رو به رشد ارزشهای مادی و «بیرونی» همچون موارد ذیل گردیده است:.*
- توجه به کسب در آمد و بی توجهی به بعد درونی زندگی؛
- بزرگ جلوه دادن نقش سطحی زن (اشتغال و کسب درآمد) و بی توجهی به نقش اصلی و عمیق او (مادری)؛
- هزینه کردن ارزشهای اصیل اخلاقی و اجتماعی (مانند انسجام خانواده و تأمین نیازهای کودکان) برای رسیدن به تولید بیشتر؛
- سیطرة حکومت، رسانهها و تبلیغات بر عرصة زندگی درونی و رواج اندیشة اصالت لذت؛
- کمرنگ شدن اهمیت احساس امنیت و آرامش روحی و درونی؛
- از میان رفتن ارزش اندیشه و مفاهیم معنوی، به اعتبار این که مادی و قابل سنجش نیستند.
روند عقلگرایی و روشنگری مادی آنچنان گسترش پیدا کرد که همة ابعاد زندگی درونی و بیرونی انسانها را فراگرفت. تا آن جا که حتی در تعریف نیروی کار (Labour) نیز همین معیار را مبنا قرار داده است. «کار» را عملی میداند که شخص در برابر دستمزد نقدی معین و تابع قوانین عرضه و تقاضا انجام میدهد؛ به شرطیکه در زمرة فعالیتهای اجتماعی باشد یا در نهایت برای زندگی اجتماعی مفید واقع شود. طبیعی است که نقش مادر در پرورش کودکان و انجام کارهای خانه از تعریف فوق فاصله دارد. این قبیل کارها قابل محاسبة دقیق نیستند و زن با صرف تمامی توان و توجه خود برای انجام آنها، نمی تواند دستمز واقعی خود را کسب کند. از طرفی، کسی نمیتواند بر کار آنان نظارت داشته باشد، زیرا زن در حوزة خصوصی زندگی به این کارها میپردازد. مادیگرایان تلاش میکردند به جای در نظر گرفتن ارزشهای غیر مادی و فداکارانة مادری و نظارتی زن در سطح جامعه و سیاست که مربوط به جنبة انسانی و عاطفی اوست، کار زن را محاسبه مادی کنند.
اینگونه بود که معیارهای اصیل انسانی با تأکیدی که بر امور باطنی و کیفی دارد، کمرنگ شد و معیارهای مادی که بر ظاهر و کمیت تکیه میکند، جای آن را گرفت. به عقیدة ما، جنبش فیمینیسم - که استاد دکتر عبدالوهاب المسیری آن را «مرکزیت یافتن جنس مؤنث» ترجمه کردهاند1 ـ در واقع تجلی و ظهور همین تحولات است.
زن که خود را محور و متکی به خویش دید، در مبارزه دائمی با مرد ـ که او هم خود را محور می دانست- بر آن بود تا حقیقت و ذات درونی خویش را هرگونه چارچوب اجتماعی به منحصة ظهور برساند. به عبارت دیگر، به تدریج جداسازی مقولة «زن» از آن چه در طول تاریخ بشر و در حوزة معیارهای انسانی برایش تعریف شده بود، آغاز گردید و مفهوم جدیدی جایگزین آن شد که آن هم «زن» نام داشت؛ اما از نظر محتوا کاملاً با گذشته متفاوت بود. بدین ترتیب جنبش «زن محوری» که در ابتدا به دنبال حقوق اجتماعی و انسانی زن بود، به حرکتی تبدیل شد که به ماهیت، ذات و جسم زن توجه میکرد؛ و از تلاش برای دستیابی به حقوق زن در جامعة انسانی، به یک نگرش انسان شناختی و جامعه شناختی تبدیل شد که به مسائلی مانند نقش زن در تاریخ و تأکید بر مؤنث بودن سمبلها و نشانههای مورد استفادة انسان در زبان، خط و اجتماع سرگرم شد؛ تا جاییکه حتی واژة تاریخ را هم که در زبان انگلیسی History نامیده میشود - و برخی افراد زیرک دریافتهاند که از ترکیب دو واژة His story (به معنای سرگذشت آن مرد) تشکیل شده است ـ تغییر دادند و آن را به Her story (به معنای سرگذشت آن زن) تبدیل کردند!
بدین ترتیب عشق، شفقت و ارزشهای مشترک انسانی جای خود را به تنازع محض داد، تنازعی که تنها در جزئیات با تضاد طبقاتی مارکسیستی یا تنازع بقای دارند و یا مبارزات نژادی سیاه پوستان و سفید پوستان (در دیدگاه نژاد پرستانة امپریالیسم غرب) تفاوت دارد. این نگرش، زمانی به اوج خود میرسد که جنس مؤنث تصمیم میگیرد به طور کامل از طرف مقابل (مذکر) روی بگرداند و بر خود تکیه نماید و جز خود، چیزی را نبیند. او به یک «زن تمام عیار» (super woman) تبدیل میشود و استقلال کامل خود را از مرد اعلام میدارد. این جاست که همجنسگرایی زنان، به عنوان آخرین جلوة زن محوریِ غیرانسانی بروز میکند و پایان تاریخ را اعلام کند. کسی نمیداند که آیا پایان این جریان همینجاست یا این روند، باز هم ادامه خواهد یافت؟ تجربهگرایی بیحد و مرز در زبان، فرهنگ، تاریخ و روابط انسانها، مسألهای است که نهایت و پایانی نمیشناسد.
از سوی دیگر تکنولوژی، اسلحهای است که به اندیشة «زنمحوری» قدرت ادامة حیات داده است. وقتی تکنولوژی، امکان تولیدمثل مصنوعی را فراهم کرده و هم زمان، تمامی معیارهای اخلاقی را هم نادیده میگیرد، و حتی ریشهکن میکند، نتیجه آن میشود که زن بدون نیاز به ازدواج و حتی بدون احساس نیاز به داشتن رابطه با مرد، بتواند فرزند به دنیا بیاورد. آیا این، برای زنِ رهاشده از خانواده یک دستاورد است؟ یا شکستی برای بشریت و ظلمی در حق کودکی است که نمیتواند پدرش را بشناسد و تحت سرپرستی او زندگی کند؟
ریشهکن شدن بنیانهای اخلاقی و فروپاشی کانون خانواده (بر اثر عوامل متعدد سیاسی و اقتصادی) باعث ایجاد نوعی از همگسیختگی در ساختار اجتماعی غرب گردیده است که بازتابهای آن در روند جهانیسازی، به ما هم رسیده است.
دیگر هیچ رابطهای میان ازدواج، عشق، تولد فرزند و مسؤولیتپذیری وجود ندارد. زن و مرد هر کدام میتوانند بدون آن که با طرف دیگر معاشرت کرده باشند، از طریق تلقیح مصنوعی یا اجارة رحم زوجهای دیگر، صاحب فرزند شوند و این فرایند هیچ شباهتی به خانواده ندارد. دو زن یا دو مرد و یا حتی گروهی از زنان و مردان با هم زندگی میکنند و روابط جنسی سیال و چندجانبه دارند.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 336 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله گفتوگوهای قرن جدید