مبحث اول : مفهوم قاعده
گفتار اول : معنای لغوی قاعده
احمد بن خلیل فرهودی (175هـ.ق)، از یاران امام باقر(ع) و نویسنده العین ، اوّلین کتاب لغت نوشته شده در عرب ، درباره لفظ (قاعده) که از (قعود) به معنای نشستن برگرفته شده ، می نویسد: (قعد ، یقعد ، قعوداً ، خلاف قام… والمقعد والمقعده اللذان لایطیقان المشی… وقعده الرجل مقدار ما اُخذ من الأرض… و ذوالقعده اسم شهر کانت العرب تقعد فیه ثم تحجّ فی ذی الحجه.)
بنابراین ، (قعود) به معنای نشستن است و مرد و زن زمینگیر را (مُقعَد) و مقدار زمینی را که هرکس جا می گیرد ، (قِعدَه الرجل) گویند و چون عرب در ماه ذوالقعده می نشست (از حرکت باز می ایستاد) و در ذوالحجه به حج می رفت ، این ماه را (ذوالقعده) نامیدند.
بدین سان (قعود) توقف و رکون را نیز برمی تابد.کتاب لغت معجم الوسیط (از آخرین نوشتارها در باب لغت ) (قعود) را چنین معنی کرده است:
(قعد ـُـ قعوداً جلس من قیام… القاعد عن الأمر من لایهتمّ به أو یتراخی فی إنجازه وفی التنزیل العزیز: (لایستوی القاعدون من المؤمنین غیر اولی الضرر والمجاهدون فی سبیل الله) والمرئه التی انقطعت عن الولد أو عن الحیض او عن الزواج ، ج قواعد و فی التنزیل العزیز: (والقواعد من النساء) و القاعده من البناء أساسه.)
از این گفته نیز آشکار می شود که مفهوم (قعود) همان نشستن است و درباره کسی که از جنگ باز می ماند و سستی می کند ، یا زنی که از ازدواج و فرزنددار شدن فرو می ماند، به گونه مجاز به کار می رود. همچنین (قاعده) پایه ساختمان است که ساختمان را بر آن پی می ریزند.
لغویان و دایره المعارف نویسان ، بی توجه به کاربرد اصطلاح (قاعده) در علمی ویژه، آن را چنین معنی کرده اند: (القاعده = الضابط أو الأمر الکلّی ینطبق علی جزئیات ، مثل کلّ أذون ولود وکلّ صموخ بیوض) ؛ (قاعده)، همان ضابطه یا امر کلی است که بر جزئیات بار می شود [و با توجه به اصل لغت آن]، مانند: ظرفی ثابت که جزئیات و فروع در آن ریخته می شوند و قالب می پذیرند.
پس قاعده، قالب است و برای همین، از تهانوی آورده اند: (انها أمر کلی منطبق علی جمیع جزئیاته عند تعرف أحکامها منه)
گفتار دوم : تعریف و معنای اصطلاحی قاعده
این قاعده به این معنی است که هرگاه در طهارت ونجاست چیزی شک پیدا شود بدون اینکه از وضعیت سابق آن در مورد طهارت ونجاستش آگاهی وجود داشته باشد در این صورت قانون وقاعده شرعی حکم به پاکی آن چیز می کند .حال فرقی نمیکند که شک وشبهه در این باشد که آیا این شیء ذاتاً نجس یا نه مثلاً رنگ سرخی که بر روی لباس هست آیا خون هست که ذاتاً نجس میباشد یا چیز دیگری هست؟ ویا اینکه شبهه وتردید در این باشد که چیزی که ذاتاً پاک است ایا به سبب برخورد با شیء نجسی طهارت خود را از دست داده است یا نه مثلاً لباس پاکی که جایی از آن خیس شده است آیا آن قسمت خیس با جایی از بدن که خون خشک شده بر آن آن هست تماس یافته یا نه؟
در هر دو مورد قاعده طهارت جاری شده حکم به پاکی میشود. در نتیجه هم چیزی را که ندانیم از نجاسات هست پاک میدانیم مانند مثال اوّل و هم چیزی را که ندانیم نجس شده است پاک میدانیم .
مبحث دوم : معنای طهارتو بررسی منشا پیدایش مفهوم طهارت و نجاست در بین مردم
کلمه(طهارت- پاکی)که در مقابلش کلمه(نجاست - پلیدی)قرار دارد از کلماتیاست که معنایش در ملت اسلامدایر است، و احکام و خواصی برای آنها تشریع شده، و قسمتعمدهای از مسائل دینی را تشکیل میدهد، و این دوکلمه به خاطر اینکه بسیار بر سر زبانهااست، حقیقتی شرعی و یا حداقل حقیقت متشرعهایگردیده است که معنای این دو جور حقیقت در فن اصول بیان شده.
و اما معنای طهارت، چیزی است که همه مردم با وجوداختلافی که در زبانهایشانهست میدانند، و از همینجا باید دانست که طهارت از آن معانی است که اختصاص به یکقومو دو قوم یا یک عصر و دو عصر ندارد، بلکه تمامی انسانها در زندگی خود با آن سروکاردارند.
چون اساس زندگی بر تصرف در مادیات، و بوسیله آنها رسیدنبه هدفهای زندگیاست، باید از مادیت استفاده کند تا به مقاصد زندگی خود برسد، آری انسان هرچه را کهمیخواهد و طبعش متمایل به آن میشود بدین جهت است که در آن فایده و خاصیتی سراغدارد، و به خاطرآن فایده به سوی آن چیز جذب میشود، و از همه فوایدی که آدمی دارد، فایدههایمربوط به تغذی و تولید دامنهدارتر است، و با خیلی چیزها سروکار دارد.
و این چیزهائی که مورد استفاده خوردن و تولید واقع میشود ، گاهی مورد هجوم عوارضی واقع میشود ، که آن صفات رغبت انگیزش را که بیشتر رنگ و بو و طعم است از دستمیدهد، و دیگر انسان به آن چیزها رغبتی پیدا نمیکند، بلکه طبع انسان از آن متنفر میشود، آنحالت اولی طهارت، و حالت دومی نجاست، نامیده میشود پس طهارت و نجاست دو صفت وجودی است که در اشیا هست، اگر صفت اولیدر چیزی وجود داشت، و مایهرغبت انسان در آن شد، آن چیز طاهر است و اگر صفت دومی پیدا شد، آن چیز پلید است.
و اولین باری که انسان متوجه این دو معنا شد، در محسوساتبه آن برخورد، آن گاه آن دو را در معقولات هم استعمال کرد ، و لفظ در هر دو جور طهارت و نجاست بکار برد، چه طهارت ونجاست مادی و محسوس، و چه طهارت و نجاست معنوی مثلا طهارت حسب و نسب،وطهارت در عمل، و طهارت در اخلاق، و عقاید، و اقوال، و نجاست در آنها.
این خلاصه گفتاریاست که در معنای طهارت و نجاست از دیدگاه مردم باید دانست،کلماتی که بر طهارت و نجاست مادی و معنوی دلالتدارند، و اینکه اسلام هر دو قسم طهارت و نجاست را معتبرشمرده است
و اما نظافت، و نزاهت، و قدس، و سبحان ، الفاظی هستند که از نظر معنا با لفظ طهارت نزدیکند ، چیزی که هست نظافت به معنای طهارتی است که بعداز پلیدی در چیزی حاصلمیشود، (مثلا لباس بعد از شسته شدن نظیف میشود، و بهمین جهت)کلمه نظافت بخصوصدر محسوسات استعمال میشود.
و اما کلمه(نزاهت)در اصل به معنای دوری بوده،و اگر در طهارت استعمال شود، بطور استعاره استعمال شده است.
و کلمه(قدس)و(سبحان)تنها مخصوص طهارت معنوی است.
و همچنین کلمات(قذارت) و(رجس) قریب المعنای باکلمه(نجاست)است.لیکنقذارت در اصل به معنای دوری بوده: مثلا میگفتند: (ناقه قذور)، یعنی شتری که،همیشه ازگله شتران دوری میکند، و یا میگفتند: (رجل قاذوره)یعنی مردی که به خاطر بد خلقیش بامردمنمیجوشد، و از مردم دوری میکند و حاضر نیست با آنان یک جا جمع شود، و(رجلمقذر)با فتحه میم، یعنی مردی که مورد نفرت و اجتناب مردم است.
و نیز میگفتند: (قذرت الشیء)، و یا(تقذرت الشیء)، و یا(استقذرتالشیء)کهدر هر سه عبارت معنا این است که من از فلان چیز بدم میآید، و بنابر ایناستعمال قذارت درمعنای نجاست در اصل استعمالی مجازی بوده چون نجاست هر چیزی مستلزم آن است کهانسان از آن دوری کند .
و همچنین کلمه(رجس)، و کلمه(رجز)به کسره را، وگویا اصل در معنای رجزهول و وحشت بوده، پس دلالت آن بر نجاست نیز به استعاره است.
و اسلام معنای طهارت و نجاست را معتبر شمرده، و همچنینطهارت و نجاست مادی ومعنوی هر دو را پذیرفته، بلکه در معارف کلیه و در قوانین مقرره نیز سرایت داده،بعضی قوانین راطاهر، و بعضی را نجس خوانده است . شریعت اسلام همچنین یک عده چیزهائی را نجس شمرده، مانندخون ، و بول ، وغائط ، و منی ، از انسان(و بعضی حیوانات) ، و پارهای حیوانات زنده چون خوک، و حکم کردهبهاینکه در نماز و خوردن و نوشیدن از آنها اجتناب شود و اموری را هم طهارت خوانده، مانندشستشوی جامهو بدن از نجاستی که به آنها برخورده که آن را طهارت خبیثیه خوانده، و طهارتبا وضو و غسل آن طورکه در کتب فقهی شرح داده شده به دست میآید و آن را طهارت حدثیهخوانده است .
مبحث سوم : تفاوتها و جایگاهها
گفتار اول : تفاوت میان قاعده و اصل
فقها در تفاوت قاعده فقهى و قاعده اصولى امورى را متعرض شدهاند که با دقت در آنها تعریف قاعده فقهى روشن مىشود. تفاوتهایى که ذکر شده عبارت است از:
1. مسئله اصول فقط حکم کلى یا وظیفه کلى را نتیجه مىدهد، ولى از قاعده فقهى حکم جزئى بهدست مىآید.
2. استنتاج مسئله اصولى متوقف بر قاعده فقهى نیست، ولى قاعده فقهى در استنتاج از متون نیازمند مساله اصولى است.
3. اجراى قاعده اصولى از وظایف مجتهد است؛ زیرا ارتباطى به عمل عامى ندارد، ولى قاعده فقهى را عامى نیز مىتواند اجرا کند. شیخ اعظم انصاری در نخست گفتار استصحاب ، برای آن که روشن کند: استصحاب ، اصل اصولی است یا قاعده فقهی ، مسئله اصولی را ابزاری در دست مجتهد برمی شمرد که تنها مجتهد از آن بهره می برد و آن را به کار می گیرد ، اما قاعده فقهی را مجتهد و مقلد ، به کار می بندند و آن را بر مواردش بار می کنند. محقق نائینی نیز افزون بر یادکرد این نکته ، قواعد اصولی را کلی و عام برمی شمرد و آنها را واسطه در ثبوت احکام یاد می کند؛ چنان که ملاک مسئله اصولی نیز همین است. وی، کاربرد قاعده فقهی را در موارد جزئی و شخصی می داند، هرچند آن قاعده عام باشد.
4. قاعده اصولى اختصاص به باب یا موضوع معینى ندارد و همه موضوعات در ابواب فقهى را به حسب ذات شامل مىشود، ولى قاعده فقهى یا فقط به باب معینى اختصاص دارد، مثل قاعده طهارت یا اختصاص به موضوعات معین خارجى دارد هر چند در همه ابواب وجود داشته باشد، مثل قاعده لاحرج و لاضرر.
5 . مسأله یا قاعده اصولی کبرای قیاسی قرار می گیرد که از آن یک حکم کلی فرعی الهی به دست می آید. وقتی گفته می شود: مقدمه واجب، از مسائل اصولی است، یعنی مقدمه واجب، کبرای قیاسی است که از آن حکم کلی استنباط می شود. هر مقدمه واجب، واجب است، کبرای قیاسی ماست. در نتیجه وضو ، یا غسل که مقدمه نمازند واجب خواهند بود.
مرحوم محقق نائینی، این تفاوت را نمی پذیرد. معتقد است: قاعده فقهی نیز کبرای قیاس واقع می شود. منتهی حکمی که از مسأله اصولی به دست می آید، کلی، و آنچه از قاعده فقهی استنتاج می شود، جزئی است، گرچه موارد متعددی را شامل می گردد.
قاعده اصولی، ارتباط مستقیم با عمل مردم ندارد و شناخت آن، برای مکلف لازم نیست و این از وظائف مجتهد است؛ از این روی، در هنگام فتوا به آن اشاره نمی کند. ولی قاعده فقهی، به مکلف ارتباط دارد. بدین خاطر، وقتی حجیت قاعده ای از نظر مجتهد
تأیید شد، مکلف می تواند از آن بهره برد. قاعده فقهى، برزخى استبین قواعد عامه اصولى و احکام جزئى فردى. هرگونه پایه و اساس فقهى که احکام جزئى متعددى برآن اتکا یابد به عنوان قاعده فقهى قابلیتحضور در فقه را دارد. قاعده فقهى ممکن است صریحا از متن دینى معتبر اخذ شدهباشد، مثل قاعده لاضرر، لاحرج و على الید و گاه از مجموعه ابواب فقهى اصطیاد مىگردد، مثل قاعده اتلاف یا قاعده «مایضمن بصحیحه، یضمن بفاسده» .
قاعده فقهى از جنبههاى مختلف قابل تقسیمبندى است. براساس یکى از آنها قاعده فقهى را به قاعده فقهى عام (قاعدهاى که در ابواب مختلف فقه جارى است) مثل قاعده لاضرر و قاعده فقهى خاص (قاعدهاى که به باب خاصى از ابواب فقه اختصاص دارد) تقسیم مىنمایند. قاعده خاصى گاهى مختص باب عبادات است مثل قاعده ی فراغ و تجاوز. گاهى به معاملات اختصاص دارد، مثل قاعده ما یضمن و گاه مختص معاملات به معناى اعم است، مثل قاعده طهارت. همچنین گاهى قاعده فقهى براى کشف موضوعات خارجى اعمال مىگردد تا موضوع احکام معین شود ، مثل قاعده حجیت بینه و قاعده ید.
اگر اسراف به صورت قاعده فقهى مطرح گردد اختصاص به باب خاصى در فقه ندارد بلکه در ابواب طهارت، زکات، جهاد، معاملات، صید و ذباحه، اطعمه و اشربه، احیاء موات و... جارى مىگردد.
4. ناگفته نماند که مشکلی با تفاوت گذاری یاد شده نخواهد ماند (اگر تفاوت گذاری پذیرفته شود)، اما بعضی تعبیرات که در تفاوت میان آن دو گفته شده، به گونه ای است که می توان آن را مخدوش دانست. برای نمونه: گفته اند که قاعده فقهی و مختص باب خاص است، اما قاعده اصولی عمومیت دارد . در حالی که پاره ای از قواعد فقهیه نیز عام است و شاید این تفاوت گذاری به تفاوت گذاشته شده میان قاعده فقهی و ضابطه فقهی برگردد. این تعبیر، در کلمات آخوند خراسانی در کفایه الاصول وجود دارد و کلمات مرحوم آقا ضیاء نیز استفاده می شود و مرحوم آیت الله صدر نیز بدان گرایش داشته است.
امام خمینی، در نخست بحث اصول، قاعده اصولی را آلت و وسیله ای برای استنباط احکام شرعی برشمرده، اما قواعد فقهی را مستقل یاد کرده است. همچنین ایشان در کتاب مناهج الوصول الی علم الاصول، علم اصول را چنین می شناساند:
(إنه هو القواعد الآلیه التی یمکن أن تقع کبری استنتاج الاحکام الکلیه الالهیه أو الوظیفه العلمیه … فتخرج بها القواعد الفقهیه: … فلا تکون آلیه بل استقلالیه.)
قاعده طهارت نیز با اصل طهارت یا اصاله الطهاره دارای اختلافاتی است . زیرا که قاعده طهارت، حکم اوّلی و واقعی است که یا از سوی شارع صادر شده و یا در کلام او مفروغ عنه فرض شده است در حالی که اصاله الطهاره، حکم ظاهری است و مرتبه اش هم از حکم واقعی، پسین تر است. یعنی وقتی نوبت به حکم ظاهری می رسد که پیش از آن شارع مقدس، به پاکی بعضی چیزها و به نجاست بعضی چیزهای دیگر حکم کرده باشد. در مرحله بعد، شک پیش آید که آیا برای فلان موضوع، شارع چه حکمی جعل کرده است؟ یا فلان چیز که حکم طهارت یا نجاست را داشته، و اکنون تغییر صفت یا تغییر حالت دارد، نجس است یا پاک؟
گفتار دوم : جایگاه قواعد فقهی بین فقه و اصول
قواعد فقهی ، چهره فقه را همیشه شاداب نگه می دارند، در هر حادثه نو پیدائی فقیه می تواند از آنها بهره برد و برای مردم، راه بگشاید. امامان شیعه(ع) افزون بر پاسخگویی به سؤالات حقوقی و اجتماعی شیعیان، با بیان قواعد کلی و ضوابط اساسی، آنان را در راهیابی به پاسخ صحیح سؤالاتی که در آینده مطرح می شود یاری و پایه های اجتهاد مستمر و پویا را طرح ریزی می کردند ، چرا که دنیای متحول و زندگی پرفراز و نشیب، مسأله آفرین است و مجتهد در گذر زمان، باید پاسخ درخور برای مسائل جدید بیابد. او، مرجع در حوادث واقعه است، نه حوادث و مسائل سابقه.
قواعد، استوانه اجتهادند، هم فقیه را در استنباط توانا می کنند و هم اجتهاد او را جهت می دهند. قواعد فقهی، نوعی از مسائل فقهی اند، ولی بسیار کلی که منشأ استنباط قوانین و احکام محدودتر واقع می شوند.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 154 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلودمقاله مبانی شهادت زنان در شریعت اسلام