دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
مسأله روح، از قدیمی ترین زمان ها و شاید از پیدایش انسان، توجه آدمی را به خود مشغول داشته با مطالعاتی که در آثار اقوام بدوی به عمل آمده از روی تصاویری که در غارها به جای گذاشـته اند و از طرز تدفـین امـوات آنها، چنین برمی آید که اقوام مختلف ولو آنکه وحشی بوده اند به چیزی پس از مرگ عقیده داشته اند و کم و بیش برای انسانی که می مرده روح یا چیزی شبیه به آن قائل بوده اند.
به هر نسبت که انسان پیشرفت کرده، این عقیده راسخ تر شده و روح و معاد، بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته. در آثار ظهور بشر، طبعاً اندیشه درباره روح یا چیزی از این قبیل، در ذهن انسان راه یافته، چون وقتی یک آدم، هم نوعش را می دید که ناگهان بی علت و یا به علتی خشک و سرد به زمین افتاده خواه از خود می پرسید چرا این فرد به این صورت درآمد؟ او هم اکنون چه فرقی با من دارد؟ و همین فرق –بین زنده و مرده- او را به این اصل هدایت می کرده: که چیزی وجود داشته و اینک از آن مرده گرفته شده و در نتیجه از همان اوایل این «چیز» به هر نام نامیده شود او را به اندیشه های دور و درازی فرو برده ... بعدها در این خصوص جواب هائی به ذهنش رسیده که هنوز هم می رسد.
مردم عهد باستان برای این پدیده که با نبودنش انسان به مرده نبدیل می شود.تعبیرات و تشبیهات و فرضیاتی آورده بودند و مثلاً بعضی آن را مثل وزش باد می دانستند که وجود دارد، ولی دیده نمی شود و به هر حال می توان وجودش را حس کرد. و همین طور آن را مثل هوا می دانستند در قاره اروپا، زبان «سانسکریت» قدیمی ترین زبان است و در این زبان برای روح و هوا یا باد یک کلمه وجود دارد. یعنی در مورد این هر سه کلمه آلمان به کار برده می شود.
در جاوه در میان اقوام قدیمی غرب استرالیا و همین طور در بین سرخپوستان آمریکای شمالی نیز وضـع به همین منوال است یعنی چه بخواهند بگویند روح و چه هوا، یک کلمه را به کار می برند. بنابراین قدیمی ها، روح را عین هوا، یا چیزی شبیه به آن می دانستند.
در تمدن های قدیم قاره اروپا هم با چنین وضعی برخورد می کنیم. مثلاً یونانی ها از یک فعل که معنی تنفس کردن می دهد کلمه پسیک را مشتق کرده اند. که به معنی روح است. سپس از همین کلمه لفظ پیس کیکوس را گرفته اند که منی نفس یا روح را می دهد. و بعدها در زبان های اروپایی کلمه مشتق از معنی علم النفس یا روانشناسی می دهد. همچنین در اشتقاق لغات به یک کلمه دیگر لاتینی می رسیم که عبارت است از «پنوتو» که معنی (هوا) می دهد. و به معنی (روح) به کار رفته و در فلسفه کلمه ای از آن آمده که عبارت است از پنوتولوژی به معنی «علم روح».
در بیـان اینکه روح با هوا در نظر قدیمی ها وجه اشتراکی داشته اند یک لغت دیگر به کمک می آید و آن کلمه «دریح» به معنی باد است. که از نظر تلفظ با روح مناسبتی دارد. و این لغت ریشه عربی دارد. و به عربی وارد شده. خلاصه این مطلب، آنکه اسنان های اولیه با توسل به اندیشه و تجربه دریافتند که جسم انسان یک عنصر مادی است ولی زندگی، یک امر غیر مادی و چیزی است به سبک و هوائی مثل باد. (1)
همین اندیشه انسان را به ادراک (روح) رهبری کرد و در این مرحله هم، مثل هر مسأله دیگر کم کم به مدارج ترقی رسید.
وجود روح از دیدگاه انسان های اولیه
1- انسان از همان مراحل بدویت متوجه شد که گردا شده و نگهدارنده ی بدن چیزی است غیر مادی و از همان جا بود که برای آن تعبیرات و تشبیهاتی آورد.
2- به این کشف قانع نشد و به هر نسبت که در فکرش پیشرفت حاصل آمد و فهمیده تر و متفکرتر شد به یک مسئله دیگر اندیشید و آن اینکه گرداننده بدن هر اسمی که داشته باشد و هر مشخصاتی که دارا باشد، ابدی است و این فکر به طور خیلی ساده در ذهنش حلول کرد و بیدار شد. اما طول این مسأله فکر انسان به خاطر خوابها و رویاهایی بود که می دید و در بیداری آنها را نمی دید و این امر آدمی را به اندیشه فرو می برد که علت و منشأ چنین امری را دریابد. گاهی به خاطرش می رسید که این خواب و عوالم آن، مربوط به روح است که در جسدش دمیده و مستقل از بدن است. بر اثر این طرز فکر، بین جدا شدن روح از جسم در دو حالت مقارنه و پیوستگی می دید، ژیکی خواب و دیگری مرگ. به عبارت دیگر بر او ثابت می شد که روح بدن مرده را ترک می کند. همان طور که از بدن شخص در حالت خواب به بدن بازمی گردد. ولی پس از مرگ بازگشتی نیست. از همین جا انسان ابتدایی با عقل و خردی که خداوند به او داده بود، کم کم به یک مسأله پی برد و آن عبارت بود از: بقای روح؛ با پی بردن انسان به بقای روح متوجه شدند که بین روح و جسم هر کسی حتی پس از مرگ او رابطه ای است و ارواح در همان حفره ای که اموات به خاک سپرده شدند در کنار اجساد به سر می برند و حتی عقیده پیدا کردند که گاهی روح هر کسی به محل هایی مانند خانه او رفت و آمد می کند و از این رو بستگان هر کس بعد از مرگ او وظیفه داشتند در خانه را تا مدتی بعد از مردنش بار بگذارند که مانع ورود روح به خانه اش نشوند. بدین طریق بود که انسان های اولیه نه تنها برار هر موجود زنده ای روح می شناختند و کارشان به عبادت روح رسیده بود، بلکه کم کم معتقد شدند که در دنیا هر چیزی که حرکت می کند و جنبشی دارد، دارای روح است و نیز عامل حرکت اشیاء بیجان روح می باشد. مثلا می گفتند درخت ها بعد از خشک شدن، باز سبز می شوند و این دلیل برداشتن روح است. حتی حرکاتی که ب برگها و شاخه ها به هر علتی وارد می شود. اگرچه از راه باد می باشد باز علتش روح است. رودخانه ها که بین صخره ها به حرکت می آیند.
صریح ترین جمله دربارة روح آیه ای است که متن آن این است . « یسالونک عن الروح ، قل الروح من امرربی » از ظاهر آیه چنین استنباط می شود که روح امری است که هیچ کس نمی تواند از حقیقت ونوع و چگونگی آن آگاه شود تنها خداست که ازآن اطلاع دارد. وآن را می شناسد .
ولی گفته اند : چنین استنباطی آن چنان درست هم نیست چون خداوند می فرماید : روح از امور خدایی است یعنی مربوط به خدای بزرگ است ولی در پایان یا در متن آیه تصریح نشده که انسان حق ندارد . ونباید ویا نمی تواند درباره روح به تحقیق بپردازد وکوشش کند آن را بشناسد ویا اینکه روح برای همیشه درنزد بشر یک امر مرموز ونشناخته وعجیب باقی خواهد ماند . در قرآن مجید ، همچنین از نفس که خود در معرفت از روح بحث مفصلی دارد. سخن ها گفته شده .
باز در مورد روح خداوند به هنگامی که سخن از آدم به میان می آورد ، می گوید : «ونفخت فیه من روحی» پس روح خدایی در میان آدمیان ومیده شده وروح خدا است که موجب زندگی افراد است . وهمچنین پیامبر اسلام ، بارها سخن از عدالتی روحانی وخارج از حدود چشم وگوش انسان به میان آورده وبه طور مثال فرموده است «لی مع الله لا یحتملها ملک مقرب ولا نبی مرسل » : وبنابراین چنین فهمیده می شود که پیامبر می گوید از عوالم مخصوصی که آدمیان از آن بی خبرند ، خبر وارد والبته منظور عالم غیب وشهود : وامثال اینها مسئله معراج یعنی صعود پیامبر به آسمان ولقاد ذات خداوند ودریافت عوالم معنوی وغیر مادی نیز چیزی است که باروحانیت وعوالم غیبی ومسائلی که از دید و قدرت ودریافت انسان خارج است ، ارتباط دارد.
به هر حال شاید : بیش از هر چیز در قرآن واحادیث پیامبر (ص) وائمه (ع) سخن از روح و نفس وقیامت وعالم دیگر به میان آمده باشد . در مقام دلیل بر اینکه جز آن چه می بینیم واحساس می کنیم عوالم وچیز های دیگری نیز وجود دارد سراسر قرآن واقوال پیامبر و امامان پراز دلایل متقن است که نمی توان همه رادر این جا نقل کرد ، تنها کافی است یک دلیل که خود با سه دلیل همراه است از یکی از پیشوایان دین ذکر شود . او می گوید : به سه دلیل عالم دیگر وجود دارد . ودنیا ومخلوقات آن منحصر به همین عناصر حس کردنی نیست . یکی از دلایل عالم روحانیت است که بسیار سابقه دارد به این معنی که اگر کسی از علائق مادی بگسلد ووارد عوالم روحانی شود . دلیل دوم بر وجود عالمی مارا خواب دانستند چنان که دراین نشاه آدمی به مسیر وحرکت می پردازد معاشرتها می کند چیزهای می بیند وبه عواملی وارد میشود که در بیداری مشاهده آن محال است .ولی دراین حال از جای خود حرکت نکرده ودر رختخواب بسر می برد . پس لابر عالمی جز عالم تن وجود دارد که شد حض می تواند به آن پا می نهد و وجود خود راازیاد می برد. وباز به عالم خود باز گردد. دلیل سوم دریافت علم ودانش است به این معنی که دریافتها واندیشه ها ، هیچ یک از امور مادی وزمینی مقصود نمی شود.
مثلاً غذا نیستند که شخص بخورد ویا چیزی لمس کردنی ودیدنی نمی باشد با این حال ، فردی که در ده آنها ست به همه می رسد . و بر معلومات خود می افزاید . بادی ، اسلام می گوید: (تن) چیز دیگری است و (روح) چیز دیگر ، این دو بهم وابسته اند ودر عین حال از هم جدا … روح در بدن جای دارد وبه هنگام رسیدن اجل محتوم از آن مفارقت می کند . واذا جاء اجلهم لا یستقدمون ساعه ولا یستاخرون . از نظر اسلام روح را عزرائیل یا ملک الموت به هنگام مردن قبض می کند یعنی این فرشته ماموراست که موقع مردن هر فرد ، جانش را بستاند واین سرنوشت از آغاز معین شده ومسافتی طی می کنندراهنما وبه حرکت در آورنده آنها روح است :
همین طور دریا با آن امواج خروشان ومتحرک روح دارد. وخلاصه حرکت در اشیاء پیا نمی شود مگر اینکه پای روح در میان باشد . حتی در این مورد کار را به افراط کشاندند وبطور مثال اگر سنگی از کوه رها می شود وبه زمین سقوط می کرد ، همین حرکت آن از بالا به پایین را دلیل برداشتن روح می دانستند ، یک دلیل از نظرآنها ، کوه آتش فشان بود که می دیدند گاهی طغیان می کند ، از آن دود به آسمان می رود واجسام مذاب را به اطراف پراکنده می سازد وبه هنگام آتش فشانی صداهایی از آن به گوش م یرسد . از نظر آنها ای ، دلیل بر آن بود که کوه روحی دارد.
حتی بیابان ها هم بعقیده آنها روح داشتند ودلیلشان ریگ های روان بود که «حرکت می کردند»وصدای باد که این ریگها را به حرکت در می آورد ، در واقع صدای ارواح بیابان ها بود.
اسلام وروح :
در اسلام نیز راجع به روح بحث های بسیاری پیش آمده قرآن کریم بارها کلمه «روح» اگر به میان کشیده همچنانکه از «نفس »سخن گفته واشارات بسیار به عالم غیب وآخرت وجن ومانند اینها دارد.
کسی را که در برابر آن چاره ای جز تسلیم نیست . پس از مرگ ، درست است که تن آدمی می پوسد واز میان می رود وجز استخوان چیزی از آن باقی نمی ماند ولی روح او تا ابد زنده است پس روح عنصری است جاوید که می توان با گرویدن به خدا وبا پیروی از تعالیم پیشوایان دین وهمچنین با نیکوکاری واجتناب از بن ها موجب صفا وشادی آن شد وپس از مرگ هم ، تا وقتی که روز رستاخیز می رسد ارواح مراحل کمال دارند ودر دنیایی جز دنیای مادی به سیر وارتقاء می رسند وبنابراین یک مسلمان حق ندارد پس از مرگ کسی را او بد بگوید : هر چند او در زندگی فرد شایسته ای نبوده باشد.
بیماریهای روح :
در مقام مقایسه جسم وروح بزرگان گفته اند همان طور که بدن دچار بیماری می شود روح نیز بیماریهایی دارد که عبارتند از صفات بد ، اخلاق رذیله ، بد اندیشی وبد کرداری ، حسد ، کینه ، خشم و امور نفسانی دیگر که روح را خسته وفرسوده وفاسد می سازد . برای این بیماری ها ، معالجه ای که در نظر گرفته شده اجتناب از بدن ها وخدمت به خلق واعتقاد راسخ به دین و توسل به خداوند و بی توجهی به امور دنیا است. که یک فرد مؤمن و مسلمان را رستگار می کند.
مرگ از دو دیدگاه :
بی شک یکی از واقعیت های بزرگ زندگی مرگ است . در طول اعصار وقرون این پدیده توجه بشر را به خود جلب کرده وبه موضع گیری ها ی گوناگون واداشته . به طور کلی می توان دو دیدگاه عمده ای درباره مرگ تشخیص داد :
1- دیدگاه کسانی که یا مرگ را پایان بخش زندگی انسان می دانند ، ویا به علت غوطه ور شدن در هوسها همة ارزشهای انسانی را زیر پا گذارده ودنیا را معبود و معشوق خود قرار داده اند . این هر دو دسته مرگ را نا گوار می دانند و از آن هراس دارند. برای آنها مرگ پایان همه چیز است .
2- دیدگاه دیگر ، دیدگاه الهیون است . از این دیدگاه ،ئ مرگ پایان بخش دفتر زندگی نیست ، بلکه غروب از یک جهان وطلوع در جهان دیگر است . مرگ نسبت به دنیا مرگ است و نسبت به جهان پس از دنیا تولد در نتیجه ، آدمی مطلق ندارد.
3- پیامبر اسلام (ص) فرمودند :
« برای بقا خلق شده اید نه برای نابودی وفنا ، وبا مرگ تنها از عالمی به عالم دیگر منتقل می شوید.»
روح از دیدگاه قر آن :
قرآن برای مرگ وقبض روح انسان تعبیر خاصی به کار برده است که نشان دهندة غیر مادی بودن روح است .
قرآن در حدود بیست مورد از مرگ تعبیر به «توفی» نموده وفرموده است خداوند یا مأمورین او انسان را هنگام مرگ «توفی»می کند.
توفی در لغت یعنی دریافت چیزی بی آنکه کوچکترین نقصانی در آن روی وهر یا چیزی از آن بر جای ماند . وقتی گفته می شود وکسی تمام حق خود را توفی نموده واستیهای حق ، منظور این است که تمام حق خود را بی کم وکاست ، دریافت نمود.
آیه : « وگفتند آنگاه ما که (با مرگ )در زمین نا پدید شدیم آیا دوباره آفریده خواهیم شد ؟ حقیقت این است که آنها (ازروی غیا و) ملاقات پروردگار خویش را انکار می کنند . بگو فرشته مرگ که بر شما گماشته شوه ، جان شما را هنگام مرگ می گیرد پس به سوی پروردگار تان باز گردانده می شوید. »
آیا شما نیز که مکالمه انسان را در زمین مگ وبعد از آن با مامورین الهی بیان می کند ونیز آیه بالا مؤیداین مطلب است .
حیات در عالم برزخ :
البته مسلم است که درک خصوصیات عالم برزخ برای کسی که در این جهان مادی زندگی می کند به طور کامل امکان پذیر نیست . انسان از واقعیات اموری می تواند به طور کامل آگاه گردد که در محدودة زندگی او قرار گیرد و چون جهان برزخ جنبه مادی نداشته واز جهات بسیاری با عالم ماده تفاوتهای اساسی دارد، انسان ار درک کامل آن ناتوان است .
آنچه مادربترة خصوصیات جهان برزخ با توجه به دلایل عقلی و تعالیم رسیده از پیشوایان اسلام می دانیم ، این است که عالم برزخ جنبه مادی نداردو اگر چه از جهاتی چند شبیه این عالم است ولی از جهات دیگر به کلی با آن تفاوت دارد و نظامی غیر از نظام این عالم بر آن حاکم است . چون عالم برزخ بسیاری از محدودت های عالم مان را ندارد از گستردگی و عظمت و صف ناپذیری بر خوردار است . در توصیف وسعت و عظمت عالم برزخ در بعضی از روایات از نظر کمک به فهم مطلب ، گفته شده است که تمامی زمین و آسمان ها در برابر آن همچون حلقه ای است در بیابان ! همچنین ، عالم برزخ نسبت به عالم ماده تشبیه شده است به عالم خارج نسبت به محیط داخل رحم ، زیر از مانی که چنین در محیط محدود به رحم به سر می برد. قادر به درک جهان خارج و وسعت و گستردگی آن نیست.
جهان در آستانه قیامت :
آنچه از آیات قرآنی در بارة قیامت فهمیده می شود این است که مقارن بر پایی قیامت ، انقلاب و دگرگونی بس بزرگی است که در سرتاسر جهان واقع می شود وبه فرمان خدا تمام موجودات زندة این جهان می میرند . در این میان در سرتاسر آسمان وزمین نیز تحولی عظیم واقع می شود. با زلزله ای هولناک زمین و کوهها خرد و متلاشی می شوند و بنای آسمان سست شده ودر هم می شکافد و واقعه بزرگ به وقوع می پیوندد. در این هنگام ، آفتاب در هم پیچیده می شود و ستارگان فرو می ریزند . کوهها چون پشم زرد شده متلاشی می گردند و مانند ذرات گرد در هوا پراکنده می شوند.
سپس بار دیگر فرمان خدا صادر می شود و تمامی مردم به قدرت خدا از دل ذرات خاک خارج می شوند ودر عرصه محشر نظاره گر واقعه ای بس عظیم وپر هیبت می شوند.
در چنان روزی ، انسان زشتکار می گوید : کجا مفرو پناهی هست ؟ اما هرگز مفرو پناهی نیست . آن روز جز درگاه خدا هیچ آرامگاهی نیست.
در عرصه محشر ، پاکان و ناپاکان از چهره و سیمایشان شناخته می شوند . همراه اهل ایمان نوری است که در نتیجه ایمان و عمل صالح بدست آورده اند و اینک روشنی بخش هاشان شده است .
معاد جسمانی :
معاد بازگشت هر چیز است با تمام هستی خود به سوی مبرا که از آنجا گرفته است . بنابراین لازم است در قیامت کبری بدن به روح بپیوندد و آدمی با تمام ابعاد وجودی خود در پیشگاه خداوند متعال حاضر شود. لذا معادله تنها بازگشت روح به سوی خالق خویش است ، بلکه بدن نیز در این مسیر وبازگشت همراه روح است واین ، معنای جسمانی بودن معاد است که اعتقاد به آن از نظر تعالیم اسلامی لازم و ضروری است .
در آیات متعدد قرآنی به برخاستن انسانها از قبرها و سخن گفتن اعضای انسان اشاره شده است که همگی نشان دهندة جسمانی بودن معاد است . از آن جمله در سورة یس آیه 51 می فرماید : « ودمیده شود در صور و آنگه ایشان از قبرها ی خود به سوی پروردگارشان بشتابند .» ونیز در توصیف نعمت های بهشتی به وجود غذا و ازدواج و امثال آن یقرع شده است که بیانگر وجود لذات مادی همراه لذات روحانی است . همین طور است در مورد عذا بهای موجود در جهنم .
بنام خدا
عالم قبل از این عالم
« نویسنده : سید حسن ابطحی »
طبق احادیث بسیاری که نه انکارشان و نه محل تردید و شک است پیشوایان اسلام فرمودند خدای تعالی ارواح را دو هزار سال قبل از ابدان خلق فرموده و با توجه به اینکه به مدلول آیه ی شریفه ی قرآن به ضمیمه ی تفاسیری که شده است وقتی حضرت آدم خلق شد همه ذریه اش حاضر بودند و خدای تعالی آنها را مورد خطاب قرار داد و فرمود آیا من خدای شما نیستم همه آنها گفتند چرا تو خدای ما هستی منظور از این ابدان بدن های ذره ای کوچک شبیه به همین بدن ها بوده است و بنابراین منظور از خلقت ارواح قبل از بدن ها همان بدن های کوچک « عالم ذر » می باشد . و انسان در همان عالم ارواح یعنی در همان مدت دو هزار سال همه ی علوم حقیقی را که امروز به صورت فطرت و عقل در او جلوه می کند یاد گرفته و چون اختیار داشته توانسته راه حق و باطل را اختیار نموده و جمعی غیر شیعه و منحرف از راه راست بوده اند .
ارواح و اشیاء نورانی
« نویسنده : فخر رازی »
یکی از علماء و نویسندگان بزرگ نقل می کند : شبی خواب از سرم پریده بود و با آنکه بسیار خسته بودم هرچه می کردم به خواب نمی رفتم لذا از میان رختخواب بیرون آمدم و به اتاق کتابخانه و مطالعه ام رفتم و اتفاقا” کتابهایی را که در مسأله روح و تحقیق از حقیقت و آثار و صفات آن داشتم ردیف کرده بودم تا در باره ی مسائل روح تحقیق بیشتری بکنم ، ناگهان صدایی شبیه به صدای تعدادی گنجشک که به جان هم بیفتند در خارج اتاق جلب توجه مرا کرد ، لذا از اتاق بیرون آمدم . هوا بسیار تاریک بود ، اما روی ایوان بزرگ منزل ما حدود چهل یا پنجاه شئی نورانی شبیه به جرقه ی آتش این طرف و آن طرف می رفتند و قطعا” صدایی که به گوشم می رسید از اینها بود . من اول فکر کردم خیالاتی شدم و یا خواب می بینم ، لذا مقداری چشمم را مالیدم و قدری خودم را تکان دادم و یقین کردم نه به خواب رفتم و نه خیالات می کنم لذا مدتی کنار ایوان نشسته و به این اشیاء نورانی نگاه می کردم در این بین همسرم که دیده بود من مدتی است از اتاق بیرون رفته ام و چون مقداری هم کسالت داشتم در پی من حرکت کرده بود و من که مبهوت آنها شده بودم وقتی ناگهان او را در کنار خود دیدم از جا پریدم و به او گفتم : ببین تو هم آنچه را که من می بینم مشاهده می کنی یا نه ؟ او گفت : راستی این اشیاء نورانی چیست که در اینجا پراکنده اند ؟ در این بین یکی از آن اشیاء نورانی به طرف همسرم آمد و او هم بی اختیار دهانش را باز کرد و آن شئی نورانی را بلعید و بقیة اشیاء نورانی هم از چشم ما محو شدند . من به همسرم رو کردم و گفتم : آن را چرا بلعیدی ؟ گفت : من چیزی متوجه نشدم فقط خمیازه ام گرفت ، وقتی خمیازه کشیدم و چشمم را روی هم گذاشتم و باز کردم احساس کردم که هوای دهانم معطر و خنک شده ولی آن را طبیعی تصور می نمودم .
من که آن شب و شب های قبل و بعد از آن مشغول مطالعه ی مسائل روحی بودم و از طرفی چهارماه بود که همسرم حامله شده بود و می دانستم که « جنین » در رحم پس از چهار ماه روح در بدنش وارد می شود . با خودم گفتم : نکند که این شئی نورانی همان روح جنین باشد که در رحم همسرم باید این ایام وارد شده و به جنین ملحق گردد ؟
لذا چند روزی این موضوع فکر مرا کاملا” به خود مشغول کرده بود و با هر یک از دانشمندان « علم الروح » هم که حرف می زدم از این موضوع چیزی نمی فهمیدند ولی آنچه من حدس می زدم آنها هم احتمال می دادند تا آنکه چهارماه از این جریان گذشت ، شبی در عالم خواب دیدم باز همان اشیاء نورانی روی ایوان منزل ما دور یکدیگر جمع اند و سر و صدای عجیبی به راه انداختند ، اما این دفعه آنها را را به شکل انسان های کوچک نورانی می بینم و حرف های آنها را می فهمم . آنها به یکدیگر می گفتند : الآن حامد به جمع ما برمی گردد و از این جهت اظهار خوشحالی می کردند . ضمنا” به خاطر آنکه من دوستی داشتم به نام حامد که در یک حادثه رانندگی از دنیا رفته بود . لذا این جمله مرا تکان داد و از وحشت از خواب پریدم وقتی بیدار شدم متوجه شدم که همسرم در حال خواب ناله می کند که ناگهان به چشم خود دیدم که همان شئی نورانی از دهان همسرم که خواب بود بیرون آمد و به طرف ایوان رفت و من وقتی سراسیمه به طرف ایوان دویدم چیزی مشاهده نکردم در این بین همسرم از خواب بیدار شده بود و احساس درد زایمان می کرد با آنکه هنوز یک ماه به وضع حملش باقی بود ما او را فورا” به بیمارستان رساندیم و او همان شب با ناراحتی زیادی وضع حمل کرد ولی آن طفل که پسر هم بود مرده به دنیا آمد . من با آنچه که در این دو جریان مشاهده کردم یقین بر عالم قبل از این عالم برای ارواح نمودم زیرا به هیچ وجه آنچه را که دیدم برایم قابل توجیه و تأویل بر غیر این تصور که عرض کردم نمی باشد .
ارواح در گوشه باغ
« نویسنده : شیح حر عاملی »
روزی در باغی یکی از داشمندان و علماء علم الروح و جنبه ی مدیومی بسیار قوی بود نشسته بودم و در باره ی روح و کیفیت تجسم حرف می زدیم . ناگهان آن دانشمند گوشه ای از باغ را به من نشان داد و گفت آن جا را ببین . من به آن طرف نگاه کردم اما چیزی ندیدم به او گفتم : من در آنجا چیزی نمی بینم . آن دانشمند از جا برخاست و پشت سر من قرار گرفت و از پشت سر دستهایش را روی چشم من گذاشت و به من گفت : وقتی دستهایم را از روی چشمت برداشتم بدون پلک زدن دقیقا” به همان محلی که به تو نشان دادم نگاه کن تا ببینم می توانی ارواحی را که آنجا هستند ببینی یا خیر ؟
وقتی او دستهایش را از روی چشم برداشت و من به همان محلی که او می گفت نگاه کردم دیدم سه نفر با خصوصیاتی که می گویم دور یکدیگر نشسته اند . آنها صورتشان بسیار زیبا بود ولی معلوم نمی شد که لباس در بدن دارند یا خیر ؟
آنان مثل بخار آب رقیق بودند که حتی اشیائی که آن طرف آنها قرار گرفته بود کاملا”
دیده می شدند . آنها مثل انسان های دیگر حرکاتی داشتند که کاملا” مشخص بود . آنها با هم حرف می زدند ولی من صدایشان را نمی شنیدم . اما از حرکات دست و سرشان می فهمیدم که با هم حرف می زنند لذا به آن دانشمند که همچنان پشت سر من ایستاده بود گفتم : من اینها را با این خصوصیات می بینم آیا ممکن است صدای آنها را هم بشنوم . گفت : همان طور که نشسته ای پلک نزن و صورتت را برنگردان و چشمت را از آنها برندار تا شاید موفق شوند که صدای آنها را به گوش تو برسانم . من اطاعت کردم پس از چند لحظه دیدم آنها کم کم مثل ابر سیاهی که دیگر آن طرف آنها دیده نمی شوند شکل گرفتند . و همچنین صدای آنها که اول آهسته به گوشم می رسید بلند و بلندتر شد تا آنکه مثل معمول می شنیدم که آنها مطالبی در ارتباط با مسائل علمی فوق العاده عمیق با یکدیگر رد و بدل می کنند .
اینجا من شوق زده شدم و از آن دانشمند سئوال کردم حالا می توانم از آنها عکس هم بگیرم یاخیر ؟ او گفت : بله می توانی ، ولی اگر چشمت را از آنها برداری دوباره معلوم نیست که من بتوانم آنها را برای تو مجسم کنم . من به او گفتم : مگر آنها را شما مجسم کرده ای ؟ گفت : بله آنها با خواست من اینگونه مجسم شده اند . دوربین را برداشتم و یک عکس رنگی از آنها گرفتم ولی عکس را که می گرفتم طبق عادت به دوربین نگاه کردم که بعد از آنها را ندیدم .
عالم عجیب ارواح
« نویسنده : حاج محمود علی محمدی »
جوانی به نام محمد شوشتری که پدر و مادرش در تهران زندگی می کنند و در یک حادثه اتومبیل رانی از دنیا رفته و جریان عجیب زندگی عالم بعد از مرگ خود را برای یکی از دوستانش تعریف می کند . دوستش که از مردان معروف علم و دانش است می گفت : همان روزی که او تصادف کرده بود و من نمی دانستم که او مرده ، شبش وی را در خواب دیدم که با عجله به طرف من می آید و با خوشحالی کامل می گوید من مرده ام .
من می خواهم جریانات بعد از مرگم را هر شب چند دقیقه برای تو بگویم تو حاضری به آنها گوش بدهی ؟ برات خیلی آموزنده است . من گفتم بسیار خوب شروع کن او گفت این طور که نمی شود بیا با هم به ویلائی که همین امروز تحویل من داده اند برویم و آنجا بنشینیم .
دو نفری به راه افتادیم و در باغ بزرگی رسیدیم . درِ باغ از طلا و نقره و جواهرات
ساخته شده است او با اشاره و اراده ای بدون آنکه دستش را دراز کند و در را باز کند مثل وقتی که انسان اراده می کند دستش را بلند نماید بلند می شود . در باغ را باز کرد و ما دو نفری وارد باغ شدیم و مستقیما” به طرف قصری که در وسط باغ بود رفتیم . حالا این باغ چه خصوصیاتی داشت بماند زیرا در ضمن مطالبی که برای من نقل می کند ، خصوصیات باغ را هم تا حدی خواهم گفت .
این قصر اتاق های زیادی داشت . ولی در وسط این اتاق ها تالار بزرگی وجود داشت که صدها مبل مخملی نرم در اطرافش گذاشته بودند . من و او در گوشه ای از این تالار پهلوی یکدیگر نشستیم . او حس کرده بود که من مبهوت این باغ و این قصر شده ام و ممکن است به سخنانش گوش ندهم . لذا به من گفت : اگر می توانی ششدانگ حواست را به من بدهی قضیه ام را شروع کنم گفتم : بسیار خوب این کار را می کنم . لذا با دقت مطالب او را گوش دادم و به ذهنم سپردم و وقتی بیدار شدم فورا” آنها را نوشتم و اینک تحویل شما می دهم .
او گفت : اولا” به شما بگویم که راحت ترین مرگ ها برای کسی که دلبستگی به دنیا ندارد و تزکیه نفس کرده است مرگ دفعی و ناگهانی است . زیرا من وقتی تصادف کردم اصلا” متوجه نشدم که مرده ام فقط وقتی چشمم به بدنم افتاد که فرمان ماشین به سینه ی جسدم فشار آورده و قلب مرا له کرده متوجه شدم که مرده ام . در این بین که نمی دانم همان لحظه ای بود که تصادف کردم یا بعد از تصادف چون به قدری سریع بود که این موضوع را متوجه نشدم . دیدم جوان خوش قیافه ای دست مرا گرفته و به طرفی می برد به او سلام کردم او با تبسم جواب خوبی به من داد و گفت : نترس من به تو از هرکس مهربان ترم زیرا تو دوست دوستان و ارباب من هستی . گفتم : دوستان و ارباب شما چه کسانی هستند ؟ گفت : من خدمتگزار خاندان پیامبر اسلام و دوستان من هم همان ها هستند . من آمده ام شما را به خدمت آنها ببرم . آنها به من گفته اند شما می آیید و من به استقبال شما آمده ام . گفتم : اسم شما چیست ؟ آن جوان گفت : اسم من « ملک الموت » است . من به او گفتم : در دنیا شما را طور دیگری معرفی کرده اند اهل منبر می گفتند : شما با مردم خیلی با خشونت و سنگدلی رفتار می کنید ولی من حالا از شما این همه مهربانی و محبت می بینم .
حضرت ملک الموت با چشم های بسیار زیبا و درشت و پلک های بلند و صورت نورانی و بسیار وجیه نگاه محبت آمیزی به من کرد و با حیای عجیبی فرمود : راست می گویی بعضی از ما گاهی مجبوریم که با دشمنان شما شیعیان و کسانی که خیلی دنیا پرست اند قدری خشونت کنی آنها آن را می گویند و الا خدای تعالی در من و گروهی که من در آنها هستم به هیچ وجه غضب بیجا و سبعیت که از صفات حیوانی است قرار نداده بلکه ما هم مثل حضرت جبرئیل افتخار خدمتگزاری اهل بیت عصمت و طهارت را داریم و مطیع آنها هستیم آنها هر صفت خوبی که داشته باشند ما هم باید به همان صفت متصف باشیم و آنها دارای خلق عظیم و مهربانی کاملی هستند
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 35 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید